"باورم نمیشه تو..تو.."
"آره خودمم"
تهیونگ این رو گفت و با پوزخندی ادامه داد:
"دوست پسرت"
جونگکوک به معنای واقعی کلمه وا رفت. دیگه بدتر از این میتونست بشه؟
از بین این همه آدم تو سئول، دقیقا رئیسش رو ده ساعت قبل اینکه برای استخدام به شرکتش بیاد دیده بود و از قضا عین کوالا هم ازش آویزون شده بود.
پدرش اگه میفهمید همچین گندی زده بلایی به سرش میآورد که مرغهای آسمون به حالش پر بریزن.
تو جاش جا به جا شد و لبخند استرسی ای به مرد رو به روش زد.
"بابت دیشب من واقعا..نمیدونم چی باید بگم"
"هیچوقت به عواقب کارات فکر نمیکنی مگه نه؟"
جونگکوک تو دلش نیشخندی زد. شعار همیشگیش این بود که آدم باید تو لحظه زندگی کنه. پس تنها چیزی که بهش فکر نمیکرد عواقب بود.
با اون افتضاحی که به بار آورده بود انتظار نداشت مرد رو به روش بیاد بغلش کنه و بگه "ایول داداش خیلی باهات حال کردم تو استخدامی"
اما خب، کیم تهیونگ یه جوری از اول شمشیر رو از رو بسته بود که داشت داد میزد "جئون، کون گندتو از روی مبل چرمی من بلند کن و گمشو"
از جاش بلند شد و بعد از هوفی که کرد، تهیونگ هم به تبعیت از اون بلند شد.
"باشه مهم نیست..من دیگه برم"
تهیونگ دستهاش رو توی جیبش گذاشت و با لحنی که تمسخر مشهودی داشت گفت:
"فکر کردم میخوای قرارداد امضا کنی!"
کوک بی حوصله بهش نگاه کرد و گوشیش رو از توی جیبش در آورد.
"مطمئنا استخدامم نمیکنی پس چرا الکی زور بزنم؟ حرفای دیشبمم رو هم جدی نگیر، قیافت و تیپت خیلی هم معمولیه، از مستی زیاد زده بود به سرم..مفتخر شدم دوباره دیدمت جناب کیم"
روی پاشنه پا چرخید و به طرف در حرکت کرد.
جدا حوصله تنبیه از طرف پدرش رو نداشت، اما مثل اینکه زندگیش نمیخواست دست از سرش برداره فقط هر بار پوزیشن رو عوض میکرد تا ببینه تو کدوم حالت جونگکوک بیشتر دردش میگیره.
YOU ARE READING
He Is My Boyfriend ❢ Vkook
Fanfiction《اون دوست پسر منه》 +باورم نمیشه..تو.. _آره خودمم، دوست پسرت. #Vkook °•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°• +راستش من شما رو نمیشناسم؟! _بذار از اول شروع کنیم. یونگی هستم، مین یونگی. قراره از این به بعد هم اسممو زیاد بشنوی و هم زیاد صداش کنی...