وضعیتی که به وجود اومده بود برای جونگکوک به شدت استرس زا بود جوری که توی یه ثانیه حس میکرد فشار خونش به هزار رسیده. کف دستش عرق کرده بود و مستقیم به سانا زل زده بود که چهرهاش هر لحظه نگران تر میشد و با نیم خیز شدن تهیونگ از سرجاش، حس کرد نمیتونه درست نفس بکشه.
"جونگکوک نمیخوای جوابمو بدی؟!"
با هول به لی وون و دوباره به تهیونگ نگاه کرد که حالا سانا نگهش داشته بود تا بلند نشه و داشت باهاش حرف میزد و مشخص بود داره سعی میکنه آرومش کنه.
"میدونم شوکه شدی ولی باید اینو بهت میگفتم! چون خیلی وقته که از دور نگاهت میکنم و به تمام حرکاتت توجه کامل دارم حتی شبا خوابتو میبینم!"
جونگکوک آب دهنش رو قورت داد و گفت:
"لی وون کافیه لطفا.."
"نه بذار حرفامو بزنم!! نمیدونم دقیقا برای چی از رئیس کیم خوشت میاد اما اگر اون جذابه منم..منم چهره ی بدی ندارم و اگر برای پولشه که باید بگم منم پول کمی ندارم!"
"لی وون!!"
جونگکوک با استرس بلندتر گفت و نگاهش رو برای لحظه ای به تهیونگ داد که دست سانا رو پس زده بود تا بلند شه اما سانا دوباره مانعش شد و کف دستهاش رو به معنای التماس به هم چسبوند و چیزی بهش گفت. دوباره به لی وون نگاه کرد و گفت:
"خواهش میکنم بس کن تو میدونی که من توی رابطم پس این حرفا معنی نداره و به هر حال جواب من بهت منفی.."
"آره میدونم! حرفامو هم برای این بهت گفتم که راجب رابطت بیشتر فکر کنی!!"
لی وون وسط حرفش پرید و تند تند گفت و بعد از مکث کوتاهی ادامه داد:
"به این فکر کن من برات دوست پسر بهتریم یا.."
"یا..؟"
جونگکوک با شنیدن صدای پر حرص رئیسش که دقیقا از بالای سرش میومد سرجاش خشک شد. آروم آروم نگاهش رو بالا برد و با دیدن نگاه تاریک تهیونگ که مستقیم لی وون رو هدف گرفته بود و صورت سخت شدهاش آب دهنش رو قورت داد.
لی وون هم از شوک زیاد نمیدونست چی باید بگه تا اینکه با خم شدن تهیونگ و کوبیده شدن کف دستش روی میز تو جاش تکون خورد.
"ادامه بده، داشتی یه چیزی میگفتی مگه نه؟!"
جونگکوک سریع بلند شد و با گذاشتن دستهاش روی قفسه سینه تهیونگ کمی اون رو عقب کشید و سعی کرد توجهش رو جلب کنه:
"تهیونگ یه لحظه به من گوش کن و آروم باش خب؟"
تهیونگ با فشار دست جونگکوک عقب میرفت اما هنوز نگاه خیرهاش رو از روی مدل شرکتش برنداشته بود و همون موقع لی وون هم از جاش بلند شد.
![](https://img.wattpad.com/cover/235530753-288-k14249.jpg)
YOU ARE READING
He Is My Boyfriend ❢ Vkook
Fanfiction《اون دوست پسر منه》 +باورم نمیشه..تو.. _آره خودمم، دوست پسرت. #Vkook °•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°• +راستش من شما رو نمیشناسم؟! _بذار از اول شروع کنیم. یونگی هستم، مین یونگی. قراره از این به بعد هم اسممو زیاد بشنوی و هم زیاد صداش کنی...