•°• p42 •°•

22.9K 2.9K 1.5K
                                    

قبل از شروع پارت..این رو بگم که کامنتای پارت قبل واقعا خیلی خوب بود من همینطور می‌خوندم و دلمو میگرفتم می‌خندیدم،
مرسی از ذهن فعالتون😂❤

------------------

بعد از پیاده شدن از ماشین و دادن سوییچش، نگاهی به جونگکوک کرد که با لبخند خشک شده ای که مشخص بود به زوره به ساختمون شرکت زل زده بود و دست‌هاش پشت کمرش بود.

"درد نداری دیگ.."

"البته که نه!!"

جونگکوک تند تند گفت و با همون لبخند عجیب و غریب بهش نگاه کرد.

"چطور رئیس کیم؟!"

تهیونگ هوفی کرد و خواست بهش نزدیک بشه اما با شنیدن صدایی همراه با جونگکوک به اون طرف نگاه کرد.

"رئیس کیم! اومدین!!"

این منشی یو بود که پر استرس دم در ایستاده بود و تبلتش رو توی دستش نگه داشته بود. بعد از دیدن رئیسش، تند تند به طرفش اومد و کمی خم و راست شد.

"مشکلی هست منشی یو؟!"

تهیونگ با تعجب گفت و دختر روبه‌روش استرسش بیشتر شد.

"یه مقدار دیر کردین و من فکر کردم امروز نمیاین و خیلی نگران شدم!! آخه امروز جلسه مهمی داریم و.."

"اما فقط سه دقیقه دیر شده!"

با صدای متعجب جونگکوک، دختر بهش نگاه کرد و چشم‌هاش گرد شد.

"ا..اوه شرمنده دستیار جئون من..من متوجهتون نشدم!! چقدر خوب که شما رو هم همینجا می‌بینم راستش من..یه درخواستی ازتون داشتم!"

"از من؟!"

جونگکوک با تعجب بیشتری از قبل گفت و تهیونگ هم کنجکاو شد.

"رئیس کیم اگه یادتون باشه من خیلی وقت پیش برای امروز ازتون مرخصی خواستم و..و این جلسه با هیئت مدیره خیلی یهویی پیش اومد، اما امروز مادرم باید عمل بشه و من تنها کسی هستم که می‌تونم کنارش باشم برای همین می‌خواستم از دستیار جئون بخوام تو جلسه امروز چیزهایی که لازمه رو یادداشت کنن."

"باشه منشی یو انجامش میدم آرامش خودتو حفظ کن!!"

جونگکوک با قدمی که بهش نزدیک شد و گرفتن کف دست‌هاش و تکون دادنشون گفت و حس می‌کرد استرس زیاد این دختر به خودشم منتقل شده.

"منشی یو لطفا آروم باش و بهم برنامه های امروز رو بگو."

تهیونگ این رو گفت و بعد از نگاهی نسبتا طولانی و متمرکزی که به جونگکوک انداخت، برگشت و به طرف در حرکت کرد. دختر جوون هم بعد از تشکر زیادی از جونگکوک، تند تند دنبالش راه افتاد و تبلتش رو جلوش گرفت.

"کار شروع شد!"

جونگکوک با نفس عمیقی این رو گفت و از درد کمرش نچی کرد، دیگه داشت روی اعصابش میرفت! چند بار روی نوک و پاشنه پاهاش جابه‌جا شد و راه افتاد‌.

He Is My Boyfriend ❢ VkookWhere stories live. Discover now