نفس عمیقی از اون هوای تازه کشید کش و قوسی به بدنش داد. هوای جنگل واقعا خوب بود!
امروز هم مثل بیشتر وقتها تهیونگ برای نظارت نیومده بود و فقط جونگکوک رو فرستاده بود چون پروژه خیلی مهمی نبود. کوک آهی کشید و نگاهی به اطراف انداخت، جدیدا خیلی زود دلش براش تنگ میشد.
"مین هی شی اینطوری بهم زل نزن، میدونم دیشب همه چیو شنیدی!"
جونگکوک به دختری که فاصله زیادی باهاش نداشت و از صبح با حرص بهش زل زده بود گفت و نیشخندی زد. اتاق مین هی دقیقا کنارشون بود و به احتمال زیاد عمهی تهیونگ یعنی خانوم کیم چیزی نشنیده بود اما این دختر..
لبخندش گشاد تر شد.
احتمالا با جزئیات همه چیزو شنیده بود!
مین هی هل شد و تک سرفه ای کرد.
"من..من نمیفهمم منظورت چیه!"
"خب میدونی.."
جونگکوک با لحن خجالت زده ای گفت و بعد به اطرافش نگاه کرد.
"فکر کنم به گرده ی درختا آلرژی دارم..خوب نمیتونم نفس بکشم!!
و بعد با صدا شروع به نفس نفس زدن کرد که صدای زیاد جالبی تولید نمیکرد! مین هی موهای تنش سیخ شد و همینطور که از حرص و چیزای دیگه قرمز شده بود ازش فاصله گرفت و خنده ی کوک به هوا رفت.
"جونگکوک بیا اینجا!"
نایون با صدای جیغ مانندی صداش کرد و کوک با هول توی جاش پرید و به طرفش رفت. امروز نایون به طرز عجیبی عصبی بود!
وقتی بهش رسید بهش نگاه کرد که از عصبانیت قرمز شده بود و نیم نگاهی به لی وون انداخت که اونم با ترس داشت به طرفشون میومد، نایون اون رو هم صدا کرده بود.
"چی شده؟!"
نایون در حالی که از حرص خون خونش رو میخورد گفت:
"یونا نیومده! این دختره ی بی نظم هنوز نیومده و امروز مهم ترین مدل دختر عکس برداریه و وقت نداریم و نمیدونم کی وقت میکنم ژستا رو مشخص کنم و نمیدونم چرا حرف تهیونگ رو برای مدل کردنش گوش کردم و دلم میخواد موهاشو.."
"نایون شی..یکم نفس عمیق بکش، خب؟!"
لی وون با ترس گفت و نایون هم که دیگه از یک سره حرف زدن نفسش گرفته بود به حرفش گوش کرد. جونگکوک واقعا جرئت نداشت جیک بزنه اما بعد از نگاه کوتاهی که به لی وون انداخت آروم گفت:
"احتمالا..لی وون مدل اصلی مرده ولی منو چرا صدا زدی؟!"
نایون که سعی میکرد با نفس های عمیقش خودش رو آروم کنه موهاش رو از روی صورتش کنار داد.
"که جای یونا رو بگیری خوشگلم!"
جونگکوک به اطرافش نگاه کرد که بفهمه نکنه نایون داره با یکی دیگه حرف میزنه یا نه و بعد دوباره بهش نگاه کرد و با تعجب به خودش اشاره کرد.
![](https://img.wattpad.com/cover/235530753-288-k14249.jpg)
YOU ARE READING
He Is My Boyfriend ❢ Vkook
Fanfiction《اون دوست پسر منه》 +باورم نمیشه..تو.. _آره خودمم، دوست پسرت. #Vkook °•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°• +راستش من شما رو نمیشناسم؟! _بذار از اول شروع کنیم. یونگی هستم، مین یونگی. قراره از این به بعد هم اسممو زیاد بشنوی و هم زیاد صداش کنی...