دستهی اون چکشِ بازی رو توی دستش محکمتر گرفت و خودش رو برای ضربه زدن بهتر کمی جابهجا کرد. بردش حتمی بود فقط نمیفهمید چرا انقدر استرس داره؟
امتیازگیری به سه مرحله تقسیم میشد و هرکس که جمع امتیازش توی این مراحل بیشتر از اون یکی میشد برنده بود.
نیم نگاهی به تهیونگ انداخت که با دقت به حالتی که گرفته بود نگاه میکرد. انگار میخواست بفهمه چطور باید بازی کنه. نیشخندی زد و ابروهاش رو براش بالا انداخت. عمرا اگه تازه کاری مثل رئیسش با نگاه کردن ساده یاد میگرفت چطور درست ضربه بزنه!
تمرکزش رو به بازیش داد و چکش رو بالا برد. با محکم کردن پاهاش روی زمین، اون رو محکم به سطح پایین دستگاه کوبید که درجهی قرمزش به سرعت بالا رفت و از خودش صدایی به خاطر امتیاز بالا ایجاد کرد.
"خدای من! شما واقعا زور زیادی دارین!!"
مرد مسئول با حیرت زیادی گفت و جونگکوک همینطور که با افتخار دستش رو به کمر خودش گرفته و یه تای ابروهاش بالا بود به طرف تهیونگ برگشت.
پسر بزرگتر که هنوز اخم ریزی روی صورتش بود نگاهش رو از اون درجه قرمز که حالا داشت خالی میشد گرفت و به جونگکوک داد.
"نوبت منه!"
جونگکوک با نیشخندی چکش رو به دستش داد و دست به سینه بهش زل زد.
"ببینم چیکار میکنین رئیس کیم!!"
تهیونگ بدون توجه به لحن پر تمسخرش، سعی کرد حالتی که اون جئونِ از خود راضی برای ضربه زدن گرفته بود رو تقلید کنه و خودش رو کمی خم کرد.
چکشش رو بالا برد که برای لحظه ای استرس تمام وجود پسر کوچیکتر رو پر کرد. نکنه قضاوتش اشتباه بود و رئیسش زیاد هم کم زور نبود؟
با ضربه زدن تهیونگ به اون سطح، با هول به اون درجه نگاه کرد که داشت بالا میرفت و آخرش هم جایی ایستاد که از امتیاز جونگکوک کمتر بود.
با ذوق به هوا پرید و مشتش رو تکون داد.
"آره!! همینه!!"
چکش رو از دست تهیونگ کشید و ابروهاش رو تمسخر آمیز بالا انداخت.
"رئیس کیم شما واقعا باید روی عضله هاتون کار کنین آخه این وضعیت خجالت آوره!!"
تهیونگ هنوز با دقت به امتیازش و اون درجه زل زد که داشت پایین میومد و زیر لب زمزمه کرد:
"فکر کنم تازه فهمیدم چطور باید ضربه بزنم!!"
جونگکوک پوزخندی زد و آمادهی ضربه زدن شد.
"آدم نباید خودشو گول بزنه رئیس کیم!!"
و بعد چکش رو بالا برد و ضربه محکمی به اون سطح زد که درجه به شدت بالا رفت و دوباره نشون از امتیاز بالاش میداد.
![](https://img.wattpad.com/cover/235530753-288-k14249.jpg)
YOU ARE READING
He Is My Boyfriend ❢ Vkook
Fanfiction《اون دوست پسر منه》 +باورم نمیشه..تو.. _آره خودمم، دوست پسرت. #Vkook °•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°• +راستش من شما رو نمیشناسم؟! _بذار از اول شروع کنیم. یونگی هستم، مین یونگی. قراره از این به بعد هم اسممو زیاد بشنوی و هم زیاد صداش کنی...