تهیونگ حس میکرد به هیچ عنوان نمیتونه جونگکوک رو تنهایی به اونجا بفرسته و خودش هم انقدر کار داشت که برای یه بررسی غیر ضروری به اونجا نره. از طرفی بهش قول داده بود که یه روزی باهم سوجو بخورن پس چه فرقی داشت؟
روز بعد از صبح جونگکوک به اتاقش نیومده بود و سرش به کار خودش گرم بود، حتی یک بار هم از سر میز خودش بلند نشده بود و تهیونگ حس میکرد توی کار خودش تمرکز نداره.
هر چند دقیقه از شیشه بینشون، بهش نگاه میکرد که با دقت چیزهایی رو میخوند و مینوشت و توجهی به اطرافش نداشت. از بس این چند روز همش این پسر پیشش بود که الان حس میکرد یه چیزی کمه. هوفی کشید و سعی کرد روی کار خودش متمرکز بشه اما انقدر سخت بود که هر لحظه کلافه تر میشد.
"دیوونه شدی تو حتما دیوونه شدی تهیونگ!"
زیر لب زمزمه کرد که همون موقع با تقه ای که به در خورد، "بیا تو" ای گفت و در باز شد.
"رئیس کیم!"
این یونگی بود که با برگه های توی دستش و نوعی عجله خاص به داخل اومده بود.
"چی شده؟"
تهیونگ با اخم ریزی گفت و یونگی بهش نزدیکتر شد.
"امروز حتما باید برای عکس برداری بری."
تهیونگ سرش رو تکون و به پشت صندلیش تکیه داد.
"نمیتونم من واقعا سرم شلوغه، خودت به جای من برو."
بعد از جواب تهیونگ، یونگی انگشتش رو روی برگه های توی دستش کوبید و گفت:
"اینم یه عکس برداری معمولی نیست چون باید ویدیوی تبلیغاتیش رو هم بسازیم و چند روزی بود که شرکت نبودیم و میدونی که چقدر کار زیاد شده و همه چی به هم ریخته. باید باهامون بیای و نظارت داشته باشی."
تهیونگ نفس عمیقی کشید به انگشتهای تو هم قفل شدش تکیه داد، چه وضع افتضاحی!
"فیلم برداری و عکس برداری کجان؟"
"هر دو یه جا هستن واسه اینکه برای یه کمپانین، همون عمارت دیروز."
ابروهای تهیونگ بالا رفت.
"عمارت دیروز؟ مگه دیروز عکس برداری نبود؟ چرا تموم نشد؟"
یونگی ادای گریه در آورد.
"گیر نده پسر! عکس برداری دیروز خیلی زیاد بود و از طرفی ویدیویی تبلیغاتی رو نمیتونستیم بذاریم یه نصف روز فیلم برداری کنیم! باید یه روز کامل مثل امروز میبود!"
تهیونگ با هوفی از جاش بلند شد و دستش رو آروم به میز کوبید.
"هوسوک کجاست؟"
"عکس برداری و فیلم برداری برای تبلیغ ملک و خونه هاست، لباس خاصی بهمون پیشنهاد ندادن برای همین هوسوک سرش شلوغ تر از این حرفاست، باید لباس و استایل ها رو مشخص کنه."
ESTÁS LEYENDO
He Is My Boyfriend ❢ Vkook
Fanfic《اون دوست پسر منه》 +باورم نمیشه..تو.. _آره خودمم، دوست پسرت. #Vkook °•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°• +راستش من شما رو نمیشناسم؟! _بذار از اول شروع کنیم. یونگی هستم، مین یونگی. قراره از این به بعد هم اسممو زیاد بشنوی و هم زیاد صداش کنی...