جیمین با بی حوصلگی به بحث بین یونگی و هوسوک زل زده بود و منتظر بود تا ببینه کی قراره تمومش کنن. اما مهمتر از اون، داشت فکر میکرد چطور باید پیش این آدم بخوابه که هیچ اتفاق فاکی ای نیفته.
یک دفعه با فکری که به ذهنش رسید به سمت تخت خودش رفت و پتوش رو توی بغلش گرفت. یونگی با دیدن این صحنه از بحث با هوسوک دست برداشت و گفت:
"پتوی من برای دوتامون کافی نیست؟!"
جیمین همینطور که دندونهاش رو فشار میداد با حرص بهش زل زد و نزدیک تختش شد. پتو رو دور خودش پیچید و بعد از اینکه خوب خودش رو مومیایی کرد، جوری که به خاطر سفت پیچیدن اون پتوی نازک لپهاش هم به بالا متمایل شده بودن، به زور چند قدم باقی مونده رو طی کرد و روی قسمت خالی تخت، پشت به پسر بزرگتر دراز کشید.
یونگی با دهن باز بهش زل زد که کاملا دست زدن به بدنش غیرقابل انجام شده بود و هوسوک با دیدن این صحنه بلند زد زیر خنده و به طرف تختش خودش رفت.
"ایول جیمین، تو حرف نداری پسر!"
دستهاش رو به هم کوبید و روی تخت خودش دراز کشید. یونگی بالاخره دهن بازش رو بست و خودش رو کمی به جلو کشید تا چهره جیمین رو ببینه.
"واقعا میخوای اینطوری بخوابی؟ تو این هوای گرم؟"
"من گرمایی حس نمیکنم!'
"خفه میشیا!"
"به تو ربطی نداره!"
جیمین غرید و بیشتر توی پتو جمع شد. یونگی شونه ای بالا انداخت و کنار تخت دراز کشید.
"باشه، فعلا راحت باش!"
پسر کوچیکتر با تعجب ابروهاش بالا رفت. اینکه به راحتی ولش کرده بود به خودی خود عجیب بود اما منظورش از "فعلا" چی بود؟!
چند لحظه فکر کرد و بعد پوزخند بی صدایی زد. به هر حال، اینطور که پتو دورش پیچیده بود اون منحرف عوضی هیچ غلطی نمیتونست باهاش بکنه پس نیاز نبود به چیز زیادی فکر کنه.
چند دقیقه ای گذشت که حس کرد پسر بزرگتر روی تخت نشست.
"خب، اینطور که معلومه وقتشه که برم ببینم هوسوک خوابش برده یا نه!"
با این حرف یونگی، جیمین نصف صورت خودش رو توی پتو فرو برد. یعنی چی؟ اصلا چه نیازی بود هوسوک خواب باشه؟ فکرهاش همینطور پیشروی میکردن تا اینکه پسر بزرگتر از روی تخت پایین رفت تا هوسوک رو چک کنه. بعد از اینکه از خواب بودنش مطمئن شد، به جیمین نگاه کرد که فقط چشمهاش مشخص بود و با همون چشمهاش هم بهش زل زده بود.
"میدونی یکی از خاصیتای هوسوک چیه؟"
به جیمین نزدیک شد و با زانو زدن کنار تخت، صورتش رو هم سطح با صورتِ جیمینِ دراز کشیده کرد.
أنت تقرأ
He Is My Boyfriend ❢ Vkook
أدب الهواة《اون دوست پسر منه》 +باورم نمیشه..تو.. _آره خودمم، دوست پسرت. #Vkook °•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°• +راستش من شما رو نمیشناسم؟! _بذار از اول شروع کنیم. یونگی هستم، مین یونگی. قراره از این به بعد هم اسممو زیاد بشنوی و هم زیاد صداش کنی...