تو اتاقش نشسته بود و داشت پرونده های زیر دستش رو رسیدگی میکرد. از دیروز که با عمش حرف زده بود همچنان فکرش مشغول بود و در آخر تصمیم گرفته بود به نایون ماجرا رو بگه. البته وقتی که اعصابش کمی آروم تر میشد.
هوفی کرد و با اعصاب به هم ریخته کاغذ ها رو کنار زد تا فرم مورد نظرش رو پیدا کنه که از زیر اون همه کاغذ فرم خاصی رو دید.
گرفتتش و بعد از بالا آوردنش متوجه شد همون فرمیه که جونگکوک آورده بود و گفته بود اطلاعاتش تناقض داره. با یکم دقت بررسیش کرد و متوجه شد واقعا داره و حتی چیز کوچیکی هم نیست که بشه ازش چشم پوشی کرد.
همینطور که فرم رو توی دستش داشت از جاش بلند شد. باید اون رو به نامجون میداد تا به نمایندگیش زنگ بزنه و بگه تا فرم جدیدی رو براشون فکس کنن. از اتاقش بیرون رفت که متوجه کارمندهای طبقه شد که همه یه جا جمع شده بودن.
با کنجکاوی کمی چشمهاش رو ریز کرد و به طرفشون رفت که بعضی از کارمندها متوجهش شدن و با کنار رفتنشون تهیونگ زنی رو پشت بهش ایستاده دید و سرجاش خشک شد. اصلا میتونست این آدم رو نشناسه؟
زن با نگاه کارمندها که روی تهیونگ قفل شده بود برگشت و با دیدن پسر رو به روش، چشمهاش برق زد.
"تهیونگ پسرم!"
سریع جلو رفت و خودش رو تو بغل برادرزادش انداخت. تهیونگ که همچنان سرجاش خشک شده بود به زور دستهاش رو بالا آورد و دور عمش حلقه کرد. مگه قرار بود امروز به کره برگردن؟
"میدونم الان تعجب کردی که چرا همون دیروز که تلفنی حرف میزدیم بهت نگفتم داریم برمیگردیم.. میخواستم سوپرایزت کنم عزیزم!!"
زن، درحالی که از بغل برادرزادش بیرون اومده بود و شونه هاش رو توی دستهاش داشت اینها رو گفت و با لبخند بهش نگاه کرد.
تهیونگ هم به زور روی لبش لبخندی رو نشوند و دستش رو روی دست عمش گذاشت.
"اوه..خوش اومدین!"
مین هی جلو اومد و دستش رو با حالت خاصی جلوی تهیونگ گرفت.
"سلام تهیونگ اوپا، دلم برات تنگ شده بود"
تهیونگ دستش رو توی دست دخترعمش گذاشت و دوباره لبخند مصنوعیای زد.
"خوش اومدی مین هی"
خانوم کیم بعد از اینکه کف دستهاش رو به هم کوبید توجه تهیونگ رو به خودش جلب کرد.
"از کارمندهای شرکت پرسیدم که با کسی توی یه رابطه ای یا نه.."
خون تهیونگ توی رگهاش یخ بست. به خیال اینکه عمش حالا حالا ها به کره نمیاد هنوز چیزی به نایون نگفته بود و حالا انگار دستش رو شده بود.
داشت دنبال بهونه جدید میگشت که حرف زن رو به روش توجهش رو جلب کرد.
"و مثل اینکه دیروز راست میگفتی، از کارمندهای شرکت سوال کردم و مشخص شد واقعا توی یه رابطه ای.."
YOU ARE READING
He Is My Boyfriend ❢ Vkook
Fanfiction《اون دوست پسر منه》 +باورم نمیشه..تو.. _آره خودمم، دوست پسرت. #Vkook °•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°• +راستش من شما رو نمیشناسم؟! _بذار از اول شروع کنیم. یونگی هستم، مین یونگی. قراره از این به بعد هم اسممو زیاد بشنوی و هم زیاد صداش کنی...