جونگکوک مثل بچه های خوب روبهروی رئیسش نشسته بود که داشت نوشتهی روی پماد رو میخوند و اخم ریزی روی صورتش نشسته بود. زخم روی لبش دوباره بسته شده بود و دیگه خون ریزی نداشت اما کمی میسوخت.
تهیونگ پماد مورد نظرش رو بالاخره پیدا کرد و یکمش رو روی انگشت خودش ریخت.
"آم..میگم..یه بالم لب کافی نیست؟"
"بالم لب ندارم."
با این جواب تهیونگ، چشمهای جونگکوک گرد شد.
"مگه میشه؟!"
پسر بزرگتر جوابش رو نداد فقط بهش نزدیکتر شد و انگشتش رو به سمت لبش برد. با مالیدن پماد به لبش، جونگکوک هیس آرومی کشید و قیافش کمی جمع شد.
تهیونگ کمی مکث کرد و بعد سعی میکرد اون ماده رو روی لبش و صد البته زخمش پخش کنه. جونگکوک با همون لبهای نیمه باز خواست چیزی بگه اما متوجه تغییر نگاه تهیونگ و کند شدن حرکت انگشتهاش شد.
یه لحظه با خودش فکر کرد شاید دلش میخواد ببوستش اما نگاهش جوری بود که انگار یاد چیزی افتاده و داره فکر میکنه.
یک دفعه خودش رو جلو کشید که تهیونگ هم به خودش اومد و ناخودآگاه و با چشمهایی که کمی گشاد شده بود عقب رفت.
"بد به لبام زل زدی رئیس کیم! راستشو بگو هوس چی کردی؟"
تهیونگ چند لحظه با شوک بهش نگاه کرد و کم کم با اخمی که جایگزینش شد از جاش بلند شد تا بره.
"مزخرف!"
همین که پشت کرد جونگکوک هم از جاش بلند شد و از پشت محکم گرفتتش و دستهاش رو دورش حلقه کرد.
"اومو رئیس کیم جذابمون هنوز قهره!!"
تهیونگ سعی کرد قفل دستهاش رو باز کنه و تو همون حال غرید:
"ولم کن!"
"خب چرا نمیگی دیشب چه اتفاقی افتاد؟"
با این حرفش تهیونگ هم دست از سعی برای خلاص شدن از دستش برداشت و ثابت موند. جونگکوک دورش چرخید و ایندفعه از جلو بغلش کرد.
"بگو دیگه! آخه فرقش چیه؟"
تهیونگ نگاه تیزی بهش انداخت و جونگکوک لبهاش رو خواست تو دهنش جمع کنه که پسر بزرگ تر دوباره دستهاش رو دو طرف لپش گذاشت.
"مگه نگفتم این کارو نکن؟!"
با حرص گفت و جونگکوک یاد زخمش افتاد و اینکه باید مراقبش باشه تا سر باز نکنه. چند لحظه با همون لبهایی که به اجبار غنچه شده بود بهش نگاه کرد و بعد مشکوک گردنش رو کج کرد تا ولش کنه.
"تهیونگ نکنه..ما دیشب..همو بوسیدیم؟!"
با پرسیدنش، خیلی دقیق بهش نگاه کرد تا ببینه عکس العملش چیه اما پسر بزرگتر با همون نگاه جدی و قبلیش بهش خیره شده بود.
YOU ARE READING
He Is My Boyfriend ❢ Vkook
Fanfiction《اون دوست پسر منه》 +باورم نمیشه..تو.. _آره خودمم، دوست پسرت. #Vkook °•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°• +راستش من شما رو نمیشناسم؟! _بذار از اول شروع کنیم. یونگی هستم، مین یونگی. قراره از این به بعد هم اسممو زیاد بشنوی و هم زیاد صداش کنی...