دو برادر از ماشین پیاده شدن و نامجون دستی به لباسش کشید تا مرتب به نظر بیاد.
"تیپم درسته تهیونگ؟"
تهیونگ چشمهاش رو چرخوند و یه دستش رو توی جیب شلوارش فرو کرد.
"از خونه تا اینجا یه بند داری این سوال رو میپرسی هیونگ، نکنه با شاهزادهای چیزی قرار میذاری؟"
نامجون کراواتش رو صاف کرد و راه افتاد تا به محل دقیق قرارشون یعنی اون چرخ و فلک برسه که برادرش هم بی حوصله دنبالش رفت.
"از شاهزاده هم بالاتر!!"
تهیونگ پوزخندی زد. به جرئت میتونست بگه از بعضی چیز های خاص به شدت متنفر بود و عشق رتبه عالی ای توی این تنفر ها براش داشت.
چرا آدما باید آرامش و وقتشون رو به عشق میفروختن؟
"امیدوارم پسری که به اینجا اومده خیلی بهم امیدوار نباشه!"
برادر کوچیکتر با بدخلقی گفت که نامجون به طرفش برگشت.
"شاید باشه پس لطفا برخورد درستی داشته باش!"
"انتظار زیادی ازم نداشته باش!"
نامجون لبخندی به برادر بد اخلاقش زد و با سر دنبال دوست پسرش گشت که خیلی زود هم پیداش کرد. با لبخند به طرفش رفت و تهیونگ هم کلافه به دنبالش قدم برداشت.
بعد از رسیدن به اون چرخ و فلک عظیم، تهیونگ نگاهی به کسی که برادرش با عاشقانه ترین نگاه بهش زل زده بود انداخت. جذاب بود!
نگاهش رو جلوتر برد و با دیدن پسری که نارضایتی از چهرش به راحتی خونده میشد و سرش رو پایین انداخته بود سر جاش خشک شد. این فقط یه شباهت ساده بود مگه نه؟
"سلام جونی..مرسی که برادرتو آوردی!"
"سلام عزیزم..تهیونگ هم خیلی مشتاق بود تا ببینتت."
تهیونگ منفی بودن جواب سوالش رو خیلی زود و با بالا اومدن سر اون پسر فهمید. چون اون هم دقیقا جوری بهش نگاه میکرد که انگار عزرائیلش دیده!
جونگکوک انگشت اشارش رو بالا آورد و بعد از اینکه اون رو روبهروی تهیونگ نگه داشت با لکنت گفت:
"تو..تو.."
نه..نه..شاید برای این که شب بود داشت توهم میزد و این فقط یه شباهت اسمی ساده بود اما با سر خوردن نگاهش روی نامجون فهمید بدشانسی بدجور به کونش دل بسته!
نامجون هم خواست برادرِ کوچیکتر دوست پسرش رو ببینه که با دیدن جونگکوک به شدت جا خورد. چند بار نگاهش بین جونگکوک و دوست پسرش حرکت کرد و ابروهاش رو بالا انداخت. چرا تا حالا به شباهتشون توجه نکرده بود؟
"اوه باورم نمیشه..عجب تصادفی!!"
جین که از نگاه متعجب برادرش و تهیونگ کنجکاو شده بود با شنیدن چیزی که نامجون گفت با چشمهای گشاد شده بهش نگاه کرد.
YOU ARE READING
He Is My Boyfriend ❢ Vkook
Fanfiction《اون دوست پسر منه》 +باورم نمیشه..تو.. _آره خودمم، دوست پسرت. #Vkook °•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°• +راستش من شما رو نمیشناسم؟! _بذار از اول شروع کنیم. یونگی هستم، مین یونگی. قراره از این به بعد هم اسممو زیاد بشنوی و هم زیاد صداش کنی...