"با من صادق باش! واقعا هیچ وقت نشد کاری بکنی که بعدش فکر کنی چرا همچین کاری کردی؟ یا یه حسی که قبلا تجربش نکردی؟"
تهیونگ دستی به چونش کشید و سرش رو تکون داد.
"البته که شده.."
نایون با شنیدن این حرف چشمهاش برق عجیبی زد و با هول گفت:
"خب خب کِی؟؟"
تهیونگ بهش نگاه کرد و جوری که خیلی جدی داره چیزی رو توضیح میده دستش رو توی هوا تکون داد:
"قبلا که تازه رئیس شرکت شده بودم خیلی وقتا پیش میومد که با شرکتی قرار داد ببندم و از تصمیمم پشیمو.."
"چرا باید قراردادات با شرکتای دیگه برام مهم باشه؟ منظورم چیزاییه که مربوط به جونگکوکه!!"
نایون با حرص وسط حرفش پرید که تهیونگ با چشمهای ریز شده بهش زل زد.
"چرا گیر دادی به حسم نسبت به جئون؟"
"چرا انقدر بچه شدی؟ تو همونی نیستی که نسبت به همه چیز منطقی فکر میکرد؟ حالا چرا از فکر کردن به سوالم فرار میکنی؟"
تهیونگ با هوف بلندی نگاهش رو از دختر گرفت. برای تموم شدن این بحث هم که شده، بعد از اینکه سرش رو به دستش تکیه داد، خیره به شن هایی که به خاطر نور آفتاب برق میزدن به فکر فرو رفت.
باید اعتراف میکرد این وضعیت توی رفتار کردن با جئون جوری که خودش هم ندونه چرا داره اون کار رو میکنه پیش میومد و حتی اخیرا بیشتر هم شده بود، اما نکته عذاب آور ماجرا این بود که نمیتونست دلیل منطقی ای براش پیدا کنه. اصلا چطور کسی مثل اون موجود خبیث توانایی اینو داشت که منطقش رو به هم بزنه؟
نگاه تیز نایون یه لحظه هم از روش برداشته نمیشد و همین باعث شد کم کم به طرفش برگرده و یادش بیاد که اون هنوز منتظر جوابشه. گلوش رو با تک سرفه ای صاف کرد و کمی تو جاش جابهجا شد.
"آره پیش اومده، ولی سر مسئله مهمی نبوده که بخوای ربطش بدی به چیز خاصی!"
"چرا خودتو گول میزنی؟ اینو قبول کن که بعضی وقتا.."
کلمه "بعضی" رو با لحن کشداری گفت و چشمهاش رو چرخوند.
"فقط بعضی وقتا نسبت بهش حس مالکیت پیدا میکنی و اگه یکی خیلی رو رفتارات زوم کنه متوجه میشه، مثل خود من!"
"عجیب نیست وقتی خودم چیزی رو که میگی حس نکنم و تو در موردش حرف میزنی؟ نه رابطه واقعیای بین من و جئون وجود داره و نه احساسی، پس تمومش کن!"
تهیونگ با جدیت گفت و بعد عینک آفتابیش رو روی چشمهاش گذاشت و تکیه داد. نایون که دلش میخواست پسر بزرگتر رو خفه کنه دستهاش رو جلو برد اما با صحنهای که دید متوقف شد.
YOU ARE READING
He Is My Boyfriend ❢ Vkook
Fanfiction《اون دوست پسر منه》 +باورم نمیشه..تو.. _آره خودمم، دوست پسرت. #Vkook °•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°• +راستش من شما رو نمیشناسم؟! _بذار از اول شروع کنیم. یونگی هستم، مین یونگی. قراره از این به بعد هم اسممو زیاد بشنوی و هم زیاد صداش کنی...