تعجب توی چشمهای جونگکوک به یک باره بیشتر شد و بعد پوزخندی زد.
"امکان نداره برادرت الان فهمیده باشه!!"
تهیونگ اخم ریزی کرد و نیم نگاهی بهش انداخت.
"چطور؟!"
جونگکوک تک خنده ای کرد.
"یه درصد فکر کن جین هیونگ همون موقع که فهمید نرفت و به دوست پسرش نگفت! خیلی ازش گذشته مگه میشه نامجون هیونگ الان فهمیده باشه؟!"
تهیونگ سری از روی ندونستن تکون داد.
"اینش مهم نیست. مسئله مهم تر اینه که علاوه بر بقیه امشب برادر من و برادر تو هم هستن و امیدوارم خوب پیش بره."
جونگکوک لبخند دندون نمایی زد.
"ولی من شک دارم!"
و بعد با هوف بلندی که تهیونگ از سر کلافگی کشید قه قهه پسر کوچیکتر به هوا رفت.
**
جیمین واقعا نمیدونست چطور از یونگی بخواد که به خونهی تهیونگ بره. اصلا چطور باهاش حرف میزد؟! رابطه ی بینشون انقدر افتضاح شده بود که به سختی میشد بهش نگاه کنه، چه برسه به درخواست چیزی ازش!
"رئیس کیم! آخه این چی بود که ازم خواستی؟"
با حالت گریه پیش خودش گفت و نچی کرد. هر طور که بود باید انجامش میداد. رئیس کیم ازش یه درخواست شخصی کرده بود، کم چیزی نبود!!
هوفی کشید و سعی کرد به خودش مسلط باشه. باید انجامش میداد، باید!
به هر سختی ای بود قدمهای بلندی به سمت پسری برداشت که پشت بهش ایستاده بود و داشت سوالایی که نیاز داشت رو از بقیه میپرسید تا همه وسایل جمع بشه و از اون جنگل برن.
"مین یونگی!"
بدون فکر کردن وقتی بهش رسید صداش زد. چون میدونست اگه یکم فکر کنه پشیمون میشه. یونگی هم که انگار تعجب کرده بود چند لحظه مکث کرد و بعد آروم برگشت. جیمین آب دهنش رو قورت داد و بهش نگاه کرد که با اخم روی صورتش، منتظر بهش نگاه میکرد.
درسته، وقتی اونطوری ردش کرده بود، همین که الان به طرفش برگشته بود زیادی بود!
"خب..من..یه خواهشی ازت دارم."
جیمین با من و من و سری پایین افتاده گفت و بعد از تموم شدن حرفش لبش رو از داخل گاز گرفت. دلش میخواست اون لحظه بمیره! چه موقعیت قشنگی! نذاری یه هفته از رد کردن پیشنهاد قرار یه نفر بگذره و بری بهش بگی ازش یه خواهشی داری، تو بالاترین درجه های پررویی رو هم رد کردی پارک جیمین!
بعد از چند لحظه که جوابی نشنید به زور سرش رو بالا آورد و بهش نگاه کرد که با تعجب بهش زل زده بود. خب..حالا استرس بیشتری داشت!
ВЫ ЧИТАЕТЕ
He Is My Boyfriend ❢ Vkook
Фанфик《اون دوست پسر منه》 +باورم نمیشه..تو.. _آره خودمم، دوست پسرت. #Vkook °•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°• +راستش من شما رو نمیشناسم؟! _بذار از اول شروع کنیم. یونگی هستم، مین یونگی. قراره از این به بعد هم اسممو زیاد بشنوی و هم زیاد صداش کنی...