•°• p52 •°•

19.8K 2.8K 948
                                    

"گفتم که نمی‌خوام چیزی بشنوم!"

تهیونگ این رو گفت و بعد از ول کردن دست هاش از روش بلند شد و کنارش دراز کشید و ساعدش رو روی پیشونیش گذاشت. کوک هم نفس عمیقی کشید و تو جاش نشست.

"نمیشه فقط بیخیال شی؟!"

کلافه گفت و بعد از گذاشتن زانوش سمت دیگه ی بدن تهیونگ، روی شکمش نشست.

"الان فردا قراره چیکار کنی؟!"

پسر بزرگ‌تر بهش نگاه کرد.

"منظورت چیه؟!"

"خب..منظورم اینه که با لی وون..می‌خوای چیکار کنی؟!"

جونگکوک به سختی گفت و تهیونگ بدون اینکه چیزی بگه بهش خیره موند. این خیره موندن انقدر طولانی شد که کوک لب خودش رو گاز گرفت و آروم گفت:

"نمی‌خوای چیزی بگی؟"

"دارم فکر می‌کنم به تو چه ربطی داره که قراره باهاش چیکار کنم؟!"

با این حرف تهیونگ، جونگکوک ادای گریه در آورد، خیلی سر این مسئله حساس شده بود!

"وای تهیونگ منم وسط این مسئلم نباید دلم بخواد بدونم می خوای اخراجش کنی یا نه؟"

تهیونگ پوزخندی زد.

"مهمه؟"

جونگکوک دست‌هاش رو دو طرف صورت تهیونگ گذاشت و فشار داد.

"نه مهم نیست فقط می‌خوام بدونم!!"

تهیونگ دستش رو از روی صورتش کنار زد و با عقب کشیدن خودش سرجاش نشست که حالا جونگکوک روی پاهاش قرار داشت.

"به نظر خودت قراره چیکار کنم؟"

جونگکوک لب هاش رو غنچه کرد.

"تهیونگی تو همیشه منطقی بودیا! کار ربطی به مسائل شخصی نداره و اینجور چیزا، خیلی بچگانه نیست که بخوای اخراجش کنی واسه یه پیشنهاد؟ تازه تو به همون کافه که ما می‌‌خواستیم بریم هم اومدی!"

"تو واقعا فکر کردی من میام به همون کافه ای که تو قرار داری؟"

تهیونگ با چشم‌های ریز شده گفت و جونگکوک چشم‌هاش گرد شد.

"یعنی چی؟ تو که اومدی و.."

"همون شب که سانا زنگ زد گفت قراره باهم بریم بیرون، وقتی تو گفتی بیرون قرار داری من از کنجکاوی آدرسو ازت پرسیدم، بعد از اینکه سانا آدرس رو برام فرستاد متوجه شدم دقیقا همونجاییه که شما قراره برین."

کامل به تاج تخت تکیه داد و همینطور که به چشم‌های متعجب کوک زل زده بود گفت:

"البته اینکه نزدیکتون بشینیم تصمیم خودم بود."

ابروهای جونگکوک بالا پرید و با همون حالت متعجب گفت:

"چه شانسی!"

He Is My Boyfriend ❢ VkookHikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin