"والیبال ساحلی!"
قیافه همه رو به خوشحالی رفت و خواستن با سر و صدا رضایتشون رو اعلام کنن که حرف رئیسشون باعث شد بادشون بخوابه:
"امشبم عکس برداری داریم پس بهتره امروز رو استراحت کنین و کارای پرتحرک مثل والیبال رو بذارین برای روزای دیگه."
همه صدایی از روی نارضایتی از خودشون در آوردن که یونگی با عصبانیت به سمت دوستِ اعصاب خورد کنش رفت.
"تو برو استراحت کن چیکار به بقیه داری؟"
تهیونگ دستهاش رو توی جیبهاش فرو برد و اخم ریزی کرد.
"اگه خسته باشین کیفیت کارا میاد پایین پس فعالیتای پرتحرک برای امروز قدغنه!"
جونگکوک که از فاصله نسبتا دورتری مشغول شنیدن این حرفها بود دست به سینه اخمی کردی با حرص به دور و اطراف خودش نگاه کرد تا چیزی رو پیدا کنه که بتونه اون کیم تهیونگ لعنتی رو به قتل برسونه اما با چیزی که به چشمش خورد ابروهاش بالا رفت و رفته رفته لبخند خبیثی روی لبهاش درست شد.
تهیونگ با دیدن اینکه دیگه کسی جرئت مخالفت رو پیدا نکرده سرش رو تکون داد و همینطور که نگاهش رو بینشون سر میداد گفت:
"اینطوری برای خودتون هم بهتره چون وقت برای اینجور ورزشا زیاده و.."
با ضربه ای که به پشت کمرش خورد حرفش رو قطع کرد و کارمندها هینی کشیدن. تهیونگ با چشمهای گشاد شده خودش رو کج کرد و با دیدن شن مرطوبی که به کمرش چسبیده بود نگاهش رو بالا برد تا ببینه کی جرئت همچین کاری رو داشته که جونگکوک رو دید.
کوک همینطور که با افتخار بهش نگاه میکرد براش چند بار ابروهاش رو بالا انداخت و شیطانی خندید.
دو تا دستهاش رو بالا آورد و بعد از اینکه دو طرف دهن خودش گذاشت داد زد:"ببخشید رئیس کیم اشتباهی شد!"
بقیه به این شیطنتش خندیدن و خودش هم با لبخند دندون نمایی به نگاه تهدید آمیز رئیسش زل زد. تهیونگ مطمئنا جلوی بقیه نمیتونست چیزی بهش بگه و این بهش جرئت بیشتری میداد!
جیمین چشمهاش رو برای جونگکوک گشاد میکرد تا دیگه اینکارو نکنه و خودش رو توی دردسر نندازه اما یونگی که کنارش ایستاده بود با خنده زمزمه کرد:
"ایول پسر این همون کاریه که من جرئتش رو ندارم!"
تهیونگ تک سرفه ای کرد و بعد از گرفتن نگاه تیزش از جونگکوک، کف دستش رو به کمر خودش کوبید تا شن ها بریزه و سعی کرد خیلی عادی حرفش رو ادامه بده.
"خب داشتم میگفتم.."
همون موقع جونگکوک سریع خم شد و شن نسبتا مرطوب رو تو دستش فشرده کرد و دوباره به سمت رئیسش پرت کرد که این دفعه به ساق پاش برخورد کرد.
![](https://img.wattpad.com/cover/235530753-288-k14249.jpg)
YOU ARE READING
He Is My Boyfriend ❢ Vkook
Fanfiction《اون دوست پسر منه》 +باورم نمیشه..تو.. _آره خودمم، دوست پسرت. #Vkook °•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°• +راستش من شما رو نمیشناسم؟! _بذار از اول شروع کنیم. یونگی هستم، مین یونگی. قراره از این به بعد هم اسممو زیاد بشنوی و هم زیاد صداش کنی...