Part1☠︎

3.1K 512 57
                                    

کاغذ رو پرت کردم روی میز وسط اتاق با هر دوتا دستام کوبیدم رو میز.
ییبو : این عوضی نشسته داره به ریش همه ی ماها میخند این پنجمین باریه که اشپزخونه اش رو پیدا میکنم. فقط برامون یه کاغذ نقاشی شده گذاشته! قسم میخورم گیرش بندازم ،یه تیر تو سرش میزنم.
چن دستاش رو توی موهاش برد و اونا رو بالا برد
چن : تو اشپزخونه حتی یک اثر انگشت هم پیدا نکردیم ؛ خیلی تخصصی عمل میکنن . اون خرده فروش رو هم که گرفتیم ؛ گفت تا حالا با هیچ کس ملاقات نکرده و جنساشو تلفنی میخریده .
ییبو : کجا جنساشو تحویل میگرفته؟
چن بلند شد به طرف تخته ای که روش نقشه تمام خط های مترو بود ؛رفت . ماژیک رو برداشت شروع کرد به مشخص کردم ایستگاه های مختلف.

چن : هر دفعه تو یه قسمت از ایستگاه زیر دستگاه خودپرداز جنسارو برمیداشته دوربین مترو که بررسی کردیم؛ دیدیم که یه نفر میاد جنسا رو میزاره ولی در کسری از ثانیه غیب میشه و هیچ اثری ازش نمیمونه. انگار که نه کسی اومده نه کسی رفته
در اتاق به صدا در میاد
ییبو : بیا داخل!
نیل سوک وارد اتاق شد. احترام نظامی گذاشت.
نیل سوک : قربان از پزشک قانونی تماس گرفتن؛ گفتن این دونفری که مردن از جنس گروه thorn استفاده نکرده بودن مواد توی بدن اجساد با مواد این گروه کاملا متفاوته .
چن : ولی بسته بندی های مواد ، بسته بندی گروه thorn بود!

ییبو : به احتمال زیاد یه گروه داره از بسته بندی های اونا استفاده میکنن.سریع پیگیر بشین، تا زودتر این باند منهدم کنیم
سوک : اطاعت
سوک از اتاق رفت بیرون ، رفتم کنار پنجره ، پرده رو زدم کنار و پنجره رو بازش کردم.
چن : ییبو به نظرت رئیس این بانده کیه؟
سرم رو از پنجره بیرون بردم چند بار پشت سر هم نفس عمیق کشیدم
ییبو : یه پرفسور، یکی که عقلش از همه ماها بیشتر کار میکنه!یکی که همیشه میتونه کارامون رو پیش بینی کنه
چن : خیلی دلم میخواد؛ ببینمش الان دقیقا یک ساله که همه ماها رو تو خماری گذاشته ؛ حتی یه رد کوچیک هم از خودشون به جا نزاشتن.

سرم رو اوردم  داخل و برگشتم  طرف چن به دیوار تکیه دادم .
ییبو : بالاخره پیداش میکنم!
چن دستش رو برد  تو جیبش سیگارش رو بیرون اورد و گذاشت گوشه ای لبش.
ییبو : پاشو برو بیرون سیگار بکش!
چن : بیخیال رفیق بیرون سرده !
از جلوی پنجره کنار رفتم  .
ییبو : تن لشت رو جمع کن حداقل بیا کنار پنجره تا کل اتاق بو گند سیگارت برنداشته.
چن از روی صندلی بلند شد به  طرف پنجره رفت .
چن : تو چرا ادب سرت نمیشه هاااا من ازت بزرگترما!
چشمام رو بستم و به صندلی تکیه دادم .
ییبو : به یه ورم چیکار کنم که بزرگتری؟ فعلا که من مافوق تو هستم کسی که باید احترام بزاره تو هست.

چن : خیلی خری !
از سر عجز اهی کشیدم ، گفتم؛
ییبو :  خفه شو میخوام بخوابم! چرا نمیری تو اتاق خودت؟
چن : دلم نمیخواد! پاشو برو خونه حداقل دوش بگیر کثیف ! سه روزه که کله ات کردی تو این پرونده ها !
به حرفش توجه ای نکردم ، صدای پاشو شنیدم که داشت بهم نزدیک میشد ، با نزدیک شدنش بهم دستم رو گرفت ؛ کشید!
چن : پاشو پاشو ؛ برو خونه بگیر بخواب.
ییبو : ولم کن دیگه.
چن داد زد!
چن : وقتی بهت میگم پاشو ؛ پاشو برو دیگه!
با تعجب بهش نگاه کردم ،از روی صندلی بلند شدم ، رفتم طرف چوب لباسی پالتوم رو برداشتم.
ییبو : خیلی خب چرا داد میزنی، ببین من دیگه برنمیگردم تا فردا صبح ، ولی هر اتفاقی افتاد حتما بهم خبر بده ، فهمیدی؟

IDENTITY☠︎Where stories live. Discover now