منتظر نشسته بودم که فرماند لی سونگ برام تعریف کنه . نفس عمیقی کشید
لی سونگ می: حدود ۲۸ سال پیش اوایل کارم یه پرونده قاچاق ادم و مواد بهم دادن به هر دری میزدم نمیتونستم ردی ازشون پیدا کنه بعد از چند ماه اطلاعات زیادی از باند پیدا کردم و همیشه یه قدم ازشون جلوتر بودم و توی بیشتر معامله هاشون شکست میخوردن و من اکثر افرادش رو دستگیر کرده بودم تا اینکه دیگه هیچ معامله دیگه انجام ندادن و همه فکر میکردن که گروه به طور کامل از بین رفته . بعد این پرونده کلی درجم بالا رفت و روز به روز تو کارم پیشرفت میکردم تا اینکه با یه دختر اشنا شدم تمام فکر و ذکرم شده بود رسیدن به اون دختره . به شدت عاشقش شده بودم و کاملا چشمام کور شده بود تا اینکه بعد از چند وقت متوجه رفتارهای مشکوکش شدم و متوجه شدم اینا همش یه نقشه بوده اون عوضی اجیر شده رئیس اون بانده بوده تصمیم گرفتم ترکش کنم و ولی متوجه شدم که چهارماهه که بارداره . زمانی که فهمید ازم بارداره به هر دری میزد که بچم بکشه و میگفت نمیخواد از دشمنش یه توله داشته باشه به شدت روی اعصابم رفته بود . اون از من متنفر بود ولی من عاشقش بودم دلم میخواست حداقل یه یادگاری از عشقم داشته باشم . توی اون مدتی که باردار بود مرخصی گرفتم تمام روز پیشش بودم که بلای سر بچم نیاره تا اینکه بالاخره روزش رسید پسرم به دنیا اومد . من بچم و فقط از دور دیدم اون عوضی حتی اجازه نداد من بچم بغل کنم . فقط برای یک ساعت غفلت کردم .فقط یک ساعت توی لابی بیمارستان خوابم برد . بیدار که شدم نه اون عوضی بود نه پسر عزیزم بچم و دزدیده بود نمیدونستم کجا بردتش همه جا رو زیرو رو کردم ولی پیداشون نکردم که نکردم تا اینکه حدود ۱۷ سال بعد از اون شب جسد یه زن و شوهر و یه پسر حدود ۱۶ ساله که همشون کاملا سوخته بودن پیدا کردم که ولی صورت زن کاملا سالم بود با دیدنش انگار که دنیا رو سرم خراب شده بوده خودش بود نگام به بچم افتاد . هیچی از بچم نمونده بود کاملا سوخته بود ولی هیچ وقت باورم نشد که بچم رو از دست دادم تا اینکه امروز تو گفتی کسیو میشناسیو که شبیه منه این برام کور سوی امیده شاید یک درصد بتونم بچم رو ببینم واسه همین اصرار داشتم که دوستت رو ببینمخدای من چقدر سختی کشید چقدر حس بدیه که از کسی که عاشقشی بازی بخوری من به هیچ عنوان نمیتونستم اینو تحمل کنم اول اونو میکشتم و بعدش خودمو . چهره ژان توی ذهنم تصور کردم . اون هیچ وقت منو بازی نمیده . من واقعا به ژان وابسته شدم . اره اعتراف میکنم دوسش دارم . بیشتر از خودم هم دوسش دارم .
ییبو : من بابت اتفاقی که براتون افتاده خیلی متاسفم . ببین دوست من تو زندگیش سختی های زیادی کشید واقعا دلم نمیخواد دوباره اذیت بشه اجازه بدین همین الان این جریان بهش نگیم ببین چطوره ازمایش DNA بدین . تا مطمئن که شدیم جریان رو بهش بگیم
لی سونگ می : باشه حتما . فقط اجازه بده من فقط از دور ببینمش
ییبو : حتما
لی سونگ می : میشه بیشتر ازش برام بگید الان زندگیش چطوره ؟ هنوزم تو سختی هست ؟
لبخندی زدم
ییبو : نه الان تو بیشترین رفا داره زندگی میکنه . زندگی خوبی داره . نطرتون چیه بریم سالن به احتمال زیاد جشن شروع شده
لی سونگ : اره حتما بریم
لی سونگ بهم کمک کرد کنار چن نشستم و لی سونگ لبخندی زد ازم جدا شد روی صندلی ردیف اول نشست
چن : چطور میشه دوتا ادم اینقدر به هم شباهت داشته باشن ؟ وای مغزم گیرپاژ کرده
ییبو : هیچی نگو خودم به اندازه کافی هنگ هستم
YOU ARE READING
IDENTITY☠︎
Actionوانگ ییبو ؛ بهترین افسر دایره ی جنایی ، یکسال تمام در تعقيب و گریز با رئیس مرموز باند مواد مخدریه که کسی چیزی ازش نمیدونه . از طرفی شیائو بزرگ نابغه کم سن و سال صاحب فروشگاه های زنجیره ای شیائو ، علاقه خاصی به ییبو داره ... دلیل این علاقه چیه ؟