Part39 ☠︎

1.4K 283 127
                                    

( از زبان ییبو )
مشغول بررسی پرونده ای جدیدی بودم . سرم رو بالا اوردم ژان دیدم که دستش رو بالا اورده بود داشت به دستبند توی دستش نگاه میکرد. لبخندی زدم مداد روی میز رو برداشتم و پرت کردم طرفش با تعجب بهم نگاه کرد. با اخم بهش نگاه کردم
ییبو : به این دستبنده بیشتر از من توجه میکنی
ژان : جاننن ! به دستبند هم حسودی میکنی
ییبو : اقا من به هرچی که بیشتر از من بهش توجه میکنی حسودی میکنم گفتم که در جریان باشی
ژان دیونه ای زیر لب گفت بلند شدم که به طرفش برم که ایمیلی برام اومد دوباره روی صندلی نشستم ایمیل باز کردم
چشمم به متن ایمیل افتاد .
( به ادمای اطرافت اعتماد نکن )
این دیگه کیه چرا همچین ایمیلی فرستاده ‌. نه ایمیل طرف مشخص بود نه اسمی داشت . بیخیالش شدم فردا حتما بهش رسیدگی میکنم اومدم صفحه لب تاپ ببندم که دوباره برام ایمیلی فرستاده بود ‌
ایمیل باز کردم با دیدن عکسا هر لحظه تعجبم بیشتر میشد نه نه باورم نمیشه اخر ایمیل یه فایل صوتی فرستاده بود اون باز کردم صداش توی اتاق پیچید یه نفر داشت از یه نفر دیگه اعتراف میگرفت. صدای کسی که از طرف اعتراف میگرفت تغییر داده بودن
ژان به طرفم اومد لب تاپ برداشت به عکسا نگاه کرد

ژان : ییبو زوهانگ میخواد ازت انتقام بگیره؟
دستی توی موهام کردم به شدت عصبی امکان نداره یعنی زوهانگ با نقشه دوباره بهم نزدیک شده با صدای بلند ژان به خودم اومدم
ژان : گوش میدی چی میگم
ییبو : نه
ژان : چرا دستور نمیدی که بگیریش
ییبو : مگه میشه به این راحتی بگیرمش این مدارک خیلی سندیت نداره
ژان : ییبو میفهمی چی میگی یعنی چی  سندیت نداره میخواد از تو انتقام بگیره اون خطرناکه
از روی صندلی بلند شدم اعصابم به شدت خورد شده بود ژان هم گیر داده بود
ییبو : ژان گیر نده
ژان : یعنی چی گیر ندم دارم میگم خطرناکه
اعصابم به شدت خورد بود داد زدم
ییبو : بس کن ژان بس کن خودم میدونم دارم چه غلطی میکنم گیر نده امکان نداره زوهانگ به من اسیب بزنه اینا همش یه مشت اطلاعات چرت و پرته من اصلا بهش توجه نمیکنم
ژان : زده به سرت اگه بهت اسیب بزنه
ییبو : امکان نداره اون به من اسیب نمیزنه . نمیخواد ازم انتقام بگیره . ژان خواهش خواهش میکنم این موضوع رو تموم کن . خودم فردا بهش رسیدگی میکنم
ژان : خیلی خب من حرفی نمیزنم دیگه
ژان روی صندلی نشست به شدت اخم کرده بود
احمق چرا داد میزنی . گندت بزنم روانی دستی توی موهام بردم اونا رو به عقب فرستادم
به طرف ژان رفتم جلوی پاهاش نشستم

ییبو : ببخشید نمیخواستم سرت داد بزنم
ژان به طرفم برگشت
ژان : من فقط نمیخوام تو اسیب ببینی ییبو خواهش میکنم پیگیر باش خواهش میکنم
ییبو : چشم نگران نباش پاشو بریم خونه ببخشید سرت داد زدم
ژان جوابی بهم نداد بلند شدم بغلش کردم
ییبو : ببخشید دیگه خواهش میکنم ناراحت نباش
ژان : ولم کن
ییبو : اقا غلط کردم ببخشید دیگه
سرم خم کردم گوشش رو دندون گرفتم
ژان : اخ اخ ییبو ولم کن لعنتی گوشم کندی ... باشه باشه بخشیدم اخ گوشم
تا اومدم گوشش رو ول کنم در اتاق باز شد سونگ می وارد اتاق شد یه لحظه خشکم زده یادم رفت که باید گوشش رو ول کنم
سونگ می : اخ ببخشید یادم رفت در بزنم
سونگ می با گفتن این حرف به عقب برگشت
ژان با شنیدن صدای باباش منو به عقب هل داد که تعادلم از دست دادم محکم خوردم زمین
ژان با ترس بهم نگاه کرد به طرفم اومد
ژان : حالت خوبه چرا اینجوری خوردی زمین من که اروم هلت دادم
وای خدا من چطوری به سونگ می نگاه کنم ابروم رفت احمق اینجا جای این کاراست خیلی اروم گفتم
ییبو : ژان ابروم رفت
ژان : بابا راحت بخند قرمز شدی از خنده
سرم بلند کردم سونگ می شروع کرد بلند بلند خندین
سونگ می : بلند شین برین خونه اینجا بمونید کار دستمون میدین
دوباره شروع کرد به خندیدن
سونگ می : ییبو جان اومدم بهت بگم فردا خودم میام دنبالت باهات کار دارم ببخشید پسرا من تنهاتون میزارم
بعدش از اتاق بیرون رفت

IDENTITY☠︎Where stories live. Discover now