Part22 ☠︎

1.4K 292 117
                                    

ژان از حمام بیرون اومد
ییبو : ژان تخت تو راحت تره بیا اتاقمون عوض کنیم
ژان خندید چیزی نگفت
ییبو : جدی گفتما
ژان : باش
ییبو : افرین .
ژان لباسش پوشید به طرفم اومد دستش رو داراز کرد طرفم
ژان : پاشو
دستشو گرفتم و کمکم کرد بلند شم از خونه بیرون رفتیم سوار ماشین ائودی مشکی رنگش شدیم
ییبو : ژان چرا این همه ماشین داری ؟ لعنتی میایم تو پارکینگت حس میکنم رفتم تو نمایشگاه ماشین از هر مدل یه دونه داری

ژان : به ماشین علاقه دارم ییبو : بله بله مشخصه به پاسگاه رسیدیم یه عالمه عکاس و خبرنگار جلوی در بودن و ژان نمیتونست بیشتر به پاسگاه نزدیک بشهژان : صبر کن ماشین رو پارک کنم کمکت کنم بری داخلییبو : نه نمیخواد الان زنگ میزنم به چنگوشی برداشتم به چن ز...

اوووه! هذه الصورة لا تتبع إرشادات المحتوى الخاصة بنا. لمتابعة النشر، يرجى إزالتها أو تحميل صورة أخرى.

ژان : به ماشین علاقه دارم
ییبو : بله بله مشخصه
به پاسگاه رسیدیم یه عالمه عکاس و خبرنگار جلوی در بودن و ژان نمیتونست بیشتر به پاسگاه نزدیک بشه
ژان : صبر کن ماشین رو پارک کنم کمکت کنم بری داخل
ییبو : نه نمیخواد الان زنگ میزنم به چن
گوشی برداشتم به چن زنگ زدم ولی جواب نمیداد. ژان ماشین پارک کرد
ژان : پیاده شو
از ماشین پیاده شدم ژان به طرفم اومد به هر سختی بود از بین خبرنگارا رد شدیم وارد پاسگاه شدیم
ییبو : بیا اتاقم بهت نشون بدم
در اتاق باز کردم با دیدن صحنه رو به رو هنگ کردم .چن و سوک داشتن همدیگه رو میبوسیدن
چن با دیدن من هول شد سوک به عقب هل داد که باعث شد پاهاش بخوره به میز

لبخند بزرگی زدم
ییبو : چته وحشی پاهاشو شکستی
چن به طرف سوک برگشت به طرفش رفت
چن : ببخشید پاهات درد گرفت
سوک سرش انداخته بود پایین هیچ حرکتی نمیکرد
دست ژان کشیدم طرف خودم
ییبو : یکم یاد بگیر
ژان : چیو یاد بگیرم
ییبو : یکم رمانتیک باشی
ژان سرش به گوشم نزدیک کرد
ژان : بیشتر از چیزی که فکر میکنی از این کارا بلدم تو نگران نباش
نفسش به گوشم میخورد حس خوبی بهم دست میداد لبخندی زدم برگشتم طرف چن و سوک دلم میخواست اذیتش کنم
روی کاناپه نشستم قیافم جدی گرفتم با یه حالت عصبی گفتم
ییبو : هر دوتاتون بلندشین وایسین
هر دوتاشون با تعجب بهم نگاه کردن وقتی قیافه جدی منو دیدن هر دو صاف ایستادن
ژان به طرف کاناپه کناریم رفت روش نشست
ییبو : کار چند دقیقه پیشتون توضیح بدین
چن : بزار من بعدا
داد زدم
ییبو : هیچ بعدی وجود نداره همین الان باید توضیح بدین
ژان با تعجب برگشت طرفم و از صدای بلندم تعجب کرده بود
چن : قربان من و سوک چند وقته که باهم قرار میزاریم
به شدت خندم گرفته بود و تمام تلاشم کردم که نخندم
ییبو : خجالت نمیکشین تو اتاق مافوقتون از این کارا میکنین
هر دو خم شدن معذرت خواهی کردن دیگه نمیتونستم جلوی خندم بگیرم چون به شدت هر دو ترسیده بودن قیافشون خیلی خنده دار بود زدم زیر خنده . چن با تعجب بهم نگاه کرد

IDENTITY☠︎حيث تعيش القصص. اكتشف الآن