ماشین رو پارک کردم به طرف ییبو رفتم و کمکش کردم بیاد پایین به طرف خونه رفتیم
ییبو : من چطور این همه پله برم بالا
ژان : گفتم برات اتاق پایین رو اماده کنن. ماما اتاق شما هم کنار اتاق ییبو هست . بفرمایید
به کمک ماما ییبو رو به اتاق بردیم گذاشتیمش رو تخت
ماما : پسرا من خیلی خسته هستم میرم بخوابم
هر دو سری تکان دادیم ماما از اتاق بیرون رفت
ییبو : ژان بیا کمکم کن لباسم رو بیرون بیارم
لباس ییبو رو بیرون اوردم انداختم روی کاناپه وسط اتاق( اتاق ییبو )
ژان : واست لباس بیارم
ییبو نوچی گفت روی تخت خوابید
ییبو : این اتاق قبلا واسه کی بوده
ژان : تا حالا کسی توش نبوده
ییبو : خوشکله
بهش لبخندی زدم
ژان : من برم یه دوش بگیرم بعد میام بهت سر میزنم اگرهم چیزی خواستی اون زنگ سفیده کنار تخت فشار بده خدمتکارا میان
ییبو : باشه برو به کارت برس منم خوابم میاد
از روی تخت بلند شدم از اتاق بیرون رفتم به طرف اتاقم رفتم لباسم رو در اوردم روی تخت نشستم نمیدونم چرا به ییبو پیشنهاد دادم بیاد خونه؟
روی رفتارهای خودم اصلا کنترل ندارم روی تخت خوابیدم چشمام رو بستم .
با بسته شدن چشمام چهره ییبو اومد تو ذهنم سریع چشمام رو باز کردم روی تخت نشستم دستم رو کردم تو موهام با حالت دیونه واری به هم ریختمشون
ژان : دیونه شدم . حتما دیونه شدم
YOU ARE READING
IDENTITY☠︎
Actionوانگ ییبو ؛ بهترین افسر دایره ی جنایی ، یکسال تمام در تعقيب و گریز با رئیس مرموز باند مواد مخدریه که کسی چیزی ازش نمیدونه . از طرفی شیائو بزرگ نابغه کم سن و سال صاحب فروشگاه های زنجیره ای شیائو ، علاقه خاصی به ییبو داره ... دلیل این علاقه چیه ؟