Part28 ☠︎

1.5K 290 56
                                    

با خوردن دستی تو صورتم از خواب بیدار شدم .دست ییبو رو از روی صورتم برداشتم دستم رو گذاشتم رو دماغم . اینقدر که دیشب ییبو تو خواب لگد انداخت که فکر کنم تمام بدنم کبود شده .
به ییبو نگاه کردم یکی از پاهاش روی پاهای من بود کاملا کج خوابیده بود . از حالت خوابیدنش کلی خندم گرفته بود به صورتش نگاه کردم . دهنش باز بود داشت خروپوف میکرد . دستم روی دهنم گذاشتم که صدای خندم نشوه .
گوشیم رو از روی میز کنار تخت برداشتم صداشو سایلنت کردم و شروع کردم به عکس گرفتن . با تکان خوردن ییبو گوشی پایین اوردم خودم رو زدم به خواب .
با تکان خوردن تخت متوجه شدم که ییبو نشسته و خیلی اروم داشت با خودش حرف میزد
ییبو : اهه گندت بزنن اب دهنم تا تو گوشم رفته وای خدا رو شکر ژان منو تو این حالت ندید
اروم چشمام باز کردم ییبو از روی تخت بلند شد به دستشویی رفت بعد از چند دقیقه برگشت دوباره خوابید سرجاش . بعد از چند دقیقه روی تخت نشستم به ییبو نگاه کردم که در تلاش بود پلک نزنه به شدت خندم گرفته بود صورتشو کاملا شسته بود و تمیز مرتب رو تخت خوابیده بود
به عکسای توی گوشیم نگاه کردم زدم زیر خنده
ییبو ادای ادمای خوابالو رو در اورد که تازه از خواب بیدار شده

ییبو : به چی میخندی اول صبحی؟
گوشی رو به طرفش گرفتم عکسا رو بهش نشون دادم تا اومد گوشی از دستم بگیره جا خالی دادم
ژان : دیشب با لگدات کبودم کردی . چرا اینقدر جفتک میندازی؟
ییبو پیشونیش روی تخت گذاشت
ییبو : خیلی بیشعوری نباید به روم بیاری . دست خودم که نیست خواب بودم
سرش بلند کرد دوباره به طرفم اومد
ییبو : گوشیتو بده به من
از روی تخت بلند شدم
ژان : نوچ اینا یادگاری میمونه . بعدشم خواب من خیلی سبکه گفتم که در جریان باشی اقای جنتلمن
ییبو : اصلا دلم میخواد جفتک میندازم
یکی از چشماشو بست
ییبو : اخ ژان بیا ببین چی رفته تو چشمم میسوزه
به طرفش خم شدم . همون موقعه دستم کشید افتادم روش
ژان : دیونه اینجوری نکن یه دفعه میخورم به دستت
ییبو : فدا سرت
لبخندی زدم بهش
ییبو : پس دیشب خواب نمیدیدم
ژان : دیشب ؟ مگه چی شد دیشب؟
ییبو : میخوای یاد اوری کنم چی شد؟
تا اومدم حرفی بزنم دستشو گذاشت پشت گردنم لباشو بین لبام جا داد شروع به بوسین کرد . همراهیش کردم .لباش برام شیرین ترین شکلات دنیا بود با ولع شروع کردم به مکیدنش . متاسفانه به خاطر رابطه های زیادی که داشتم توی بوسیدن خیلی ماهر بودم

احساس کردم ییبو نفس کم اورد سرم رو عقب بردم بهش نگاه کردم
ییبو : لعنتی داشتم خفه میشدم
خندیدم دستش رو گرفتم بلندش کردم
ژان : من که کاری نکردم
ییبو دستش رو بلند کرد یه پس سری زد
ییبو : مشخصه که خیلی تجربه داشتی
ژان : نه جونم تجربه چیه کل عمرم منتظر تو بودم
ییبو : خفه شو
حرص خوردنش خیلی بامزه بود. ییبو پشتش رو به من کرد .به طرفش رفتم دستم دور کمرش بردم
ژان : حرص نخور
سرم رو بردم طرف گردنش .
ژان : ییبو
ییبو :هوم
ژان : دیشب با یه پسر اومدی خونه
ییبو چند لحظه فکر کرد
ییبو : چن نبود؟
ژان : نه
ییبو : پس زوهانگ بود. چطور؟
زوهانگ چند بار اسمشو توی ذهنم تکرار کردم . اصلا برام اشنا نبود
ییبو : ژان با تو هستما ؟
به خودم اومدم
ژان : چی گفتی متوجه نشدم
ییبو : میگم چرا داری میپرسی
ژان : ازش خوشم نیمد
ییبو دستش رو از دور کمرم باز کرد رو به روم ایستاد
ییبو : زوهانگ فقط یه دوست قدیمی هست
ژان : پس خیلی وقته که همو میشناسین
میخواستم اطلاعاتم راجبش تکمیل بشه امیدوارم ییبو شک نکنه و کامل بهم توضیح بده
ییبو : اره از زمانی که اموزشی میرفتیم با هم اشنا شدم ولی بعد اتفاقی که براش افتاد چند سال مرخصی گرفت

IDENTITY☠︎Où les histoires vivent. Découvrez maintenant