Part19 ☠︎

1.6K 331 88
                                    

ماشین رو پارک کردم رفتم تو خونه خودم رو تو ایینه خودمو دیدم کبودی صورتم کاملا مشخص بود و نمیشد از ییبو پنهان کنم
خدمتکار : قربان جناب ییبو گفتم وقتی اومدین برید پیش
ژان : خیلی خوب
به طرف اتاق ماما رفتم اروم در باز کردم خوابیده بود لبخندی زدم از اتاق بیرون رفتم سرم پایین انداختم وارد اتاق ییبو شدم
ییبو : اا اومدی ب...سرت رو بگیر بالا
سرم رو گرفتم بالا بهش نگاه کردم
ییبو : ژان صورتت چی شده؟
ژان : چیزی نیست
لحن ییبو در کمتر از یه ثانیه لحنش عوض شد به شدت جدی شد
ییبو : ژان یه بار دیگه سوال میکنم صورتت چی شده گونت کلا کبود شده بعد میگی چیزی نیست . کی همچین کاری کرده
به طرف تختش رفتم روش نشستم
ژان : ییبو
ییبو : بله
ژان : دلم نمیخواد بهت دروغ بگم پس نپرس
ییبو : دروغ نگو . خوب گوش کن من تا نفهمم صورتت واسه چی اینجوری شده ولت نمیکنم
ژان : دعوا کردم
ییبو : ااا خوب شد گفتی فکر کردم خوردی به دیوار . میگی چی شده یا نه
ژان : جان من بیخیال شو. ببین  قول میدم بهت بگم فقط یکم بهم فرصت بده باش
ییبو تو چشمام نگاه میکرد انگار میخواست بفهمه راست میگم یا نه . با تردید دستش رو بالا اورد گذاشت رو گونه هام
ییبو : درد میکنه
ژان : نه
ییبو : ژان هر وقت که خواستی حرف بزنی مطمئن باش من بهت گوش میدم و قضاوتت نمیکنم
ژان : باش
دلم میخواست همین الان خودمو خفه میکردم چرا من اینقدر عوضی هستم . حالام داره از خودمو زندگیم به هم میخوره .
به ییبو نگاه کردم لبخندی زد سرش تکان داد
ییبو : بلندشو برو از اون ویسکی خفنات که گذاشتی تو دکور بیار بزنیم بر بدن
ژان : باش برم لباسم عوض کنم میام

( از زبان ییبو )
ژان از رو تخت بلند شد رفت بیرون . یعنی چی شده که اینجوری گونش کبود شده ؟یعنی قراره چی بهم بگه ؟ تو ذهنم هزار تا سوال بود که جواب هیچ کدموشو نداشتم . اههه بسه ییبو این چند وقت فقط کارت شده فکر کردن به ژان .
خودم دلیل این رفتارا رو نمیدونم دلم میخواد ژان همش پیشم باشه ، باهاش حرف بزنم ،همش نگاهش کنم .... چشمام بستم . یعنی من واقعا از ژان خوشم اومده ؟ یعنی من از یه پسر خوشم امده ؟ اصلا باورم نمیشه کارم به اینجا کشیده .
اصلا من چطوری ازش خوشم اومده ؟
اصلا چرا نفهمیدم ؟
اوووووف حالا چه خاکی توسرم بریزم . من هیچی از ژان نمیدونم هیچی . امیدوارم امشب حداقل بتونم یکم دربارش بفهمم . اگه با اون دختره هنوز در رابطه باشه چی ؟اههههه رو تخت خوابیدم با پای سالمم شروع کردم به لگد زدن پتو . داشتم دیونه میشدم .
ژان : چیکار میکنی؟
با شنیدن صداش سریع روی تخت نشستم با دیدنش اب دهنم پرید تو گلوم شروع کردم به سرفه کردن
ژان به طرفم اومد کنارم نشست زد پشت کمرم
ژان : چته تو داری چیکار میکنی؟
لیوان ابی بهم داد بالاخره نفسم بالا اومد ژان داشت اروم پشت کمرم میزد
ژان : بهتری؟

ییبو : اره اره
ژان : به چی فکر میکردی که من اومدم ترسیدی
ییبو : به تو
ژان با تعجب بهم نگاه کرد.
ژان : به من ؟
ییبو : اره چیه حق ندارم به رفیقم فکر کنم
ژان : هرچی دلت میخواد بهم فکر کن
لبخندی زدم بهش ، جوابم با لبخند داد چقدر لبخندش برام شیرین بود . اههه چه چندش شدم من ، خفه شو خفه شو . وای خدا چه غلطی کنم من کی رو این پسره کراش زدم . ییبو جان عزیزم اروم باش هیچی نیست هیچی نیست فقط عاشق شدی . چی من غلط بکنم عاشق بشم . اصلا مگه کشکیه من به این زودی عاشق بشم . قلب عزیزم بهتره خیلی زر اضافی نزنی. عشق که چیه دیگه
ژان : ییبو حالت خوبه واقعا؟
ییبو : هاا چطور
ژان : انگار با خودت جنگ داری هی شکل اعضای صورتت عوض میشه
شروع کرد به خندیدن . لعنتی نخند . اینا همش تقصیر تو هست حالا نشسته داره به من میخنده
ییبو : رو اب بخندی . بده من اون بطری و .
در بطری رو باز کردم ریختم تو لیوان به نفس سر کشیدم
ژان : هی دیونه اینا خیلی قوی هستنا اروم بخور
اصلا برام مهم نبود ژان چی میگه یه لیوان دیگه ریختم دوباره یه نفس خوردم
ژان به طرفم اومد بطری ازم گرفت
ژان : دیونه میگم الکلش خیلی قوی هست اینجوری میخوری که ۵ دقیقه دیگه مستی
ییبو : بیا تو برام بریز
برام ریخت تو لیوان واسه خودشم ریخت دلم میخواست امشب همه چیو ازش بپرسم . یعنی جواب میده ؟ اوفف حالا میپرسم اگه دوس نداشت جواب نده
ییبو : ژان میشه ازت چندتا سوال بپرسم ؟ ببین اگه دوس نداشتی میتونی جواب ندی باش
ژان سری تکان داد
ییبو : چرا اون روز بهت حمله عصبی دست داد؟
ژان دستشو کرد تو موهاشو ، موهای روی پیشونیش زد بالا
ژان : دقیق یادم نمیاد ۹ یا ۱۰ سالم بود . هر شب قبل از اینکه مامانم واون شوهر عوضیش بیان خونه سعی میکردم یه جا قایم شم و اصلا جلو چشمشون نباشم. ولی اون شب لعنتی من جلوی tv خوابم برد هر دوتاشون اومدن خونه کلی پول تو قمار باخته بودن و به شدت عصبی بودن

IDENTITY☠︎Where stories live. Discover now