صبح با صدای گوشیم از خواب بیدار شدم . اینقدر سرم درد میکرد که اصلا نمیتونستم چشمام باز کنم .بیخیال ورزش شدم. رفتم یه دوش گرفتم .بعد از چند دقیقه از حمام بیرون اومدم. لباسم پوشیدم از خونه بیرون رفتم . نگام به ماشین تو پارکینگ افتاد . حتما باید ازش تشکر کنم . به طرف ماشین رفتم .
ییبو : حالا ریموت ماشین کجا گذاشته؟
زیر ماشین نگاه کردم نبود. بالاخره بعد از چند دقیقه ریموت که روی لاستیک جلوی ماشین گذاشته بود. پیدا کردم.
ریموت برداشتم و سوار ماشین شدم رفتم پاسگاه به ساعت نگاه کردم ۵:۴۰ دقیقه بود. رسیدم پاسگاه ماشین پارک کردم . پیاده شدم . رفتم داخل پاسگاه .وارد اتاقم شدم. کتم در اوردم ، انداختم رو صندلی به طرف میز رفتم نشستم روی صندلی دوباره شروع کردم به خوندن پرونده ها.
نمیدونم چقدر گذشته بود که در به صدا اومد
ییبو : بفرما!
سوک وارد اتاق شد احترام گذاشت!
سوک : سلام قربان
به صندلی تکه دادم سرم به شدت تیر کشید . با دستام سرم و گرفتم . چشمامو بستم.
سوک : حالتون خوبه قربان؟
ییبو : نه سرم خیلی درد میکنه . میتونی بری یه قرص بگیری واسم ؟
سوک : اطاعت !
ییبو : ممنون.
چشمام به شدت میسوخت دستام گذاشتم روی چشمام و فشار دادم . یه نفر وارد اتاق شد.چن : چشمات از جا در اوردی . کی اومدی ؟
دستم از روی چشمام برداشتم .
ییبو : سرم داره میترکه!
چن : این پرونده ها رو ول کن برو بخواب . تا بهتر بشی!
ییبو : بزار سوک قرص بیاره بعد میخوابم . راستی دختره از مسافرت برگشت ؟
چن : پروازش ساعت ۱۱ فرود میاد . خودم میرم از فرودگاه میارمش !
ییبو : خوبه !
سوک بعد از چند دقیقه وارد اتاق شد قرص داد بهم . قرص خوردم . روی کاناپه خوابیدم.
ییبو: چن ساعت ۸:۲۰ دقیقه هست ساعت۹ بیدارم کن . فهمیدی؟
چن : اره بخواب .
چشمام بستم و بعد از چند دقیقه خوابم برد.
نمیدونم چقدر خوابیده بودم که با صدای چن از خواب بیدار شدم . نشستم رو کاناپه و موهام مرتب کردم.چن : دوس دختر یانگ مک اوردم . الان تو اتاق کناری هست.
ییبو : مگه اون تازه ساعت ۱۱ نمیرسید ؟
چن : پاشو خودتو مرتب کن برو ازش بازجویی کن .
چن سریع از اتاق رفت بیرون . از روی کاناپه بلند شدم . رفتم جلوی ایینه موهام مرتب کنم که از توی ایینه چشمم خورد به ساعت، ساعت ۱۲:۴۰ دقیقه بود. شاید ساعت خراب شده ! گوشیم برداشتم به ساعتش نگاه کردم ۱۲:۴۰ دقیقه بود .
ییبو : چن من تو رو میکشم عوضی !
از اتاق بیرون رفتم . سوک دم اتاق ایستاده بود.
ییبو : به چن بگو جلو چشمم نیاد وگرنه میکشمش!
سوک : اطاعت!از سوک رد شدم. وارد اتاق کناری شدم . دختری وسط اتاق روی کاناپه نشسته بود . با باز شدن در از روی کاناپه بلند شد.
دونسنا ( دوس دختر یانگ مک ) : سلام
روبه روش روی کاناپه نشستم .
ییبو : سلام بفرمایید بشینید ! خیلی سریع میرم سر اصلا مطلب . شما یانگ مک میشناسین؟
دونسنا : بله ! دوس پسرم هستن . ولی چند روزه گوشیش جواب نمیده . اتفاقی افتاده ؟
ییبو : من بعد راحب ایشون باهاتون صحبت میکنم . میخوام چندتا سوال ازتون بپرسم با دقت گوش بدین و جواب بدین .
دونسنا : چشم
YOU ARE READING
IDENTITY☠︎
Actionوانگ ییبو ؛ بهترین افسر دایره ی جنایی ، یکسال تمام در تعقيب و گریز با رئیس مرموز باند مواد مخدریه که کسی چیزی ازش نمیدونه . از طرفی شیائو بزرگ نابغه کم سن و سال صاحب فروشگاه های زنجیره ای شیائو ، علاقه خاصی به ییبو داره ... دلیل این علاقه چیه ؟