Part21 ☠︎

1.5K 295 73
                                    

با صدای الارم گوشیم از خواب بیدار شدم روی تخت نشستم امروز باید میرفتم پاسگاه از روی تخت بلند شدم تیشرتم رو پوشیدم از اتاق بیرون رفتم دو تا خدمتکار در حالا تمیز کردن خونه بودن
ییبو : سلام صبح بخیر میگم میشه کمکم کنی من از پله ها برم بالا
خدمتکارا دست  از کار کشیدن تعظیمی کردن با لبخند جواب دادن
خدمتکار : قربان چرا از اسانسور استفاده نمیکنین؟
ییبو : مگه اسانسور داره؟
خدمتکار : بله بفرماید من شما رو راهنمایی میکنم
به طبقه بالا رفتم جلوی اتاق ژان ایستادم خیلی اروم در زدم وقتی جواب نشنیدم در باز کردم وارد اتاق شدم
ژان خواب بود . به طرفش رفتم روی تخت نشستم به بدن برهنش نگاه کردم جای چندتا زخم روی سینه و پهلوهاش بود که دستم به طرف زخم روی سینش دارز کردم که تو هوا دستم رو گرفت از سر جاش پرید
با تعجب بهش نگاه کردم . چقدر خوابش سبک بود چطوری بیدار شد
ییبو : چقدر خوابت سبکه
ژان : اینجا چیکار میکنی ؟ چطوری اومدی بالا؟
ییبو : با اسانسور! اینا جای چه زخمیه
به زخم های روی بدنش اشاره کردم
ژان : هیچی ولش کن
ییبو : بگو دیگه
ژان به زخم پهلواش اشاره کرد که خیلی قدیمی و کمر رنگ بود
ژان : این جای دندون و نیش ماره
به سینش اشاره کرد .مشخص بود جای چاقو هست
ژان : اینم جای چاقو هست

ییبو : کی بهت چاقو زده
ژان : داستانش مفصله بعدا واست تعریف میکنم . نگفتی چرا اینجایی؟
تو فکر رفته بودم اخه چرا باید چاقو خورده باشه ؟ کار ژان کاری نیست که خطری توش باشه ولی چرا باید چاقو بخوره ؟ چرا اون شب باید دعوا کنه که صورتش کبود بشه ؟ هزارتا چرا تو ذهنم بود که ژان به هیچ کدومش پاسخ نمیداد. باید هرطور شده از زیر زبونش بیرون بکشم
ژان : به چی فکر میکنی؟
ییبو : به تو
ژان : به من چرا !
یببو : چرا بهم نمیگی چرا چاقو خوردی
ژان : مگه من گفتم نمیگم گفتم بعد میگم
ییبو : این بعد دقیقا میشه کی
ژان : شب
ییبو : باشه شب باید بگیا وگرنه نمیزارم بخوابی
ژان لبخندی زد سرشو تکان داد
ژان : باشه باشه
ییبو : خیلی خوب بیا کمکم کن برم حمام
ژان : باش پاشو
تیشرت و شلوارکم  در اوردم با کمک ژان رفتم تو حمام
ییبو : فقط موهام بشور بعد خودم دوش میگرم
ژان : حواست باشه اب به زخمت نخوره
ییبو : حواسم هست
روی لبه وان نشستم ژان اب باز کرد روی موهام و شروع کردن به شستن موهام نگام به اندام بی نقص ژان افتاد رسما قند تو دلم اب شد دلم میخواست اذیتش کنم

دستم انداختم دور کمرش کشیدم طرف خودم
ژان : چیه باز میخوای کرم بریزی
ییبو : افرین دقیقا
ژان : بزار موهات تموم بشه بعد کرم بریز
ییبو : باش
دستم رو از دور کمرش باز کردم نگام به سبد لباسای کثیف گوشه ای حمام افتاد که یه سوتین داخلش بود
ییبو : اون سوتین واسه کیه
ژان برگشت به سبد نگاه کرد
ژان : حتما واسه یون هست چطور؟
برای اولین بار تو زندگیم داشتم حسادت میکردم ..نه نه واقعا جوش اورده بودم. اصلا دلم نمیخواست ژان با کسی باشه با صدای که سعی میکردم عصبانی نباشه پرسیدم
ییبو : هنوز هم باهاشی؟
ژان : نه
ییبو : باهاش رابطه داشتی؟
ژان : نه نه رابطه چیه ؟ من از اون دسته پسر خوب ها هستم که به دختر دست نمیزنم و چشم و گوشم بسته هست
بعد این حرف شروع کرد به خندیدن . همین خندش باعث میشد بیشتر عصبی بشم .
نگاهش که به قیافه ای عصبیم افتاد خندشو خورد دیگه چیزی نگفت
ییبو : برو بیرون خودم میتونم بشورم
ژان : صبر کن
ییبو : ژان ولم کن اعصابم خورده ! نمیخوام چیزی بگم که بعد مثل خر پشیمون بشم پس برو بیرون
ژان چیزی نگفت از حمام رفت بیرون . چشمام بستم نفس عمیقی کشیدم

اصلا دلم نمیخواست ژان رو با کسی تصور کنم . من از اون دسته ادم ها هستم که گذشته ای طرف برام خیلی مهمه .
باید هر طور شده ژان رو واسه خودم کنم دلم نمیخواد از دستش بدم
خودم رو شستم حوله ای تو حمام ندیدم از حمام بیرون اومدم ژان با دیدنم روش برگردوند
ژان : ییبو خیلی بیشعوری خیلی میگفتی بهت حوله بدم چرا همین جوری اومدی بیرون
ییبو : اووو حالا مگه چی شده بده من اون حوله رو
ژان حوله رو از پشت پرت کرد مستقیم افتاد تو بغلم سریع حوله رو انداختم جلوتر از خودم
ییبو : اهه مثل ادم بده بهم من الان چطوری خم بشم این حوله رو از روی زمین بردارم بچه بازی در نیار دیگه
ژان : بیشعور کلا لختی
ییبو : خوب باشم . بده من اون حوله رو یخ کردم
ژان برگشت سعی میکرد نگاشو کنترل کنه حوله  رو از روی زمین برداشت به طرفش رفتم به خاطر خیس بودن کف پاهام داشتم لیز میخوردم که ژان منو گرفت نتونست تعادلش حفظ کنه از پشت افتاد روی زمین و منم افتاد روش ارنجم یه کوچولو با زمین برخورد کرد . درد بدی تو دستم پیچید
ییبو : اخ دستم
ژان به ارومی منو کنار زد کنارم نشست
ژان : دستت درد گرفت ! دیونه چرا مثل ادم راه نمیری بلند شو ببرمت دکتر

ییبو : اهه اینقدر نق نزن چیزیم نیست. بهتر شد یکم فقط درد گرفت .
ژان :بلند شو ببینم باید بریم دکتر
ییبو : نمیخوامم
همون موقعه در اتاق باز شد یکی از خدمتکارا که کلی لباس دستش بود وارد اتاق شد با دیدن من جیغی کشید . تازه یادم افتاد کاملا لخت روی زمین خوابیدم
دادی زدم ژان اوردم جلوی خودم
ژان سریع برگشت با عصبانیت داد زد
ژان: اینجا مگه طویله هست که سرت مثل بز میندازی پایین میای داخل برو بیرون احمق .
دختر سریع از اتاق بیرون رفت
ییبو : وای خاک تو سرم ابروم رفت همه چیم دید
ژان حوله رو روی پاهام انداخت کمکم کرد بلند شم
ژان : ییبو تو خیلی بیشعوری
ییبو : میدونم هیچی لباس ندارم یکی از لباستات بده به من
حوله رو دور کمرم بستم
ژان : بشین برات لباس بیارم
سری تکان دادم نشستم رو تخت ژان پراهن و شلواری بهم داد بلند شدم حوله رو باز کردم
ژان سری تکان داد
ییبو : چته تو که همه چی منو دیدی حالا چه یه دفعه چه ده دفعه
ژان : خیلی خوب زود باش
منم با ارامش کامل لباسم پوشیدم
ژان : میخوای برو پایین منم یه دوش بگریم زود میام پایین
ییبو : نه با خودت میرم پایین همین جا میخوابم
ژان سری تکان داد حوله ای برداشت رفت تو حمام روی تختش خوابیدم بالشش بغل کردم عطرش مشامم پر کرد
ییبو : مطمئن باش تو رو واسه خودم میکنم جناب شیائو ژان

<•••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••>
امیدوارم که دوس داشته باشید❤️
کیوتیا وت و کامنت یادتون نره
خیلی دوستون دارم ماچ به همتون
لاویو❤️

<•••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••>امیدوارم که دوس داشته باشید❤️کیوتیا وت و کامنت یادتون نرهخیلی دوستون دارم ماچ به همتون لاویو❤️

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.
IDENTITY☠︎Where stories live. Discover now