گوشی قطع کردم بعد ؛ از چند دقیقه ادرس یه کافی شاپ برام فرستاد.
باید تمام تلاشم بکنم که بتونم راضیش کنم. سوک بهم نزدیک شد
سوک : قربان اون دو نفر انتقال دادیم به پاسگاه !
ییبو : خیلی خب تو اینجا بمون ؛همین که چیزی متوجه شدی سریع به من بگو
سوک : اطاعت !
از سوک دور شدم و سوار ماشین شدم و برگشتم پاسگاه.
چن توی راه رو دیدم.
ییبو : دو نفر ببر ، اتاق بازجویی !
چن : اطاعت!
بعد از چند دقیقه چن هر دو متهم به اتاق بازجویی برد و من پشت سرش وارد اتاق شدم که چن دستم گرفت . خودش بهم نزدیک کرد اروم گفتچن : فرمانده داره از اتاق ضبط نگات میکنه .خیلی تند نرو!
سری تکان دادم وارد اتاق شدم. چن از اتاق بیرون رفت در پشت سرش بست.
صندلی رو به رویی دو متهم از پشت میز عقب کشیدم نشستم .
ییبو : خب من اصولا ادم ارومی نیستم ؛ بهتره تا اون روی سگ من بالا نیمده خیلی راحت به سوالم جواب بدین . وگرنه یه جوری ازتون حرف میکشم که خودتون نفهمین چی گفتین . فهمیدن؟
به چهره هر دو متهم نگاه کردم ترس کاملا تو چهرشون مشخص بود .
متهم اول : قر..قربان ما هیچ کاره هستیم ما اصلاع زیادی نداریم.
ییبو : هرچی میدونی بگوتا متهم اول اومد حرف بزنه متهم دوم اجازه نداد.
متهم دوم : هیچی نگو در هر صورت ما میفتیم زندان . پس بهتره چیزی نگی که از زندان ازاد شدیم مارو بکشن.
به طرف میز خم شدم با چهره کاملا عصبانی به متهم دوم نگاه کردم.
ییبو : سرت رو تنت سنگینی میکنه ؟
متهم دوم با تعجب بهم نگاه کرد.
متهم دوم : چی؟
ییبو : دلت میخواد الان چنان گردنت بشکنم که باز از این گوه خوریا نکنی عوضی! چن بیا این نکبت از جلو چشمام دور کن .بعد به حساب این عوضی میرسم.
بعد از چن ثانیه چن وارد اتاق شد دست متهم دوم گرفت.چن : بلند شو نکبت .
متهم دوم رو کرد به متهم اول ( لی )
متهم دوم : لی هیچی نگو میکشنت . اگه حرفی بزنی میکشنت!
به شدت عصبانی شدم بلند شدم. با مشت محکم کوبیدم .رو میز متهم دوم با ترس برگشت بهم نگاه کرد.
ییبو : اگه یه کلمه دیگه از دهنت در بیاد، این مشت تو دهنت میخوره ؛پس در اون گاله رو ببند !
رو کردم طرف چن با سر اشاره کردم که ببرتش بیرون . یک نفر هم که اعتراف کنه برام کافی بود .
چن دست متهم کشید بردش بیرون . دوباره روی صندلی نشستم به لی نگاه کردم سنش میخورد ۲۴ یا ۲۳ باشه و از ترس به شدت داشت میلرزید از روی صندلی بلند شدم به طرف اب سردکن توی اتاق رفتم یه لیوان اب برداشتم رو به روش روی میز گذاشتم نشستم سر جام.
ییبو : این اب بخور یه نفس عمیق بکش .
لیوان رو اب برداشت . به خاطر لرزش دستش بیشتر اب روی خودش ریخت.
سعی کردم که با ارامش باهاش صحبت کنم که ترسش کمتر بشه.
ییبو : ببین لازم نیست بترسی . بهت قول میدم ازت مراقبت کنم که کسی بهت اسیب نزنه ؛ پس با خیال راحت میتونی برام هرچی که میدونی تعریف کنی.
لی چندتا نفس عمیق پشت سرم کشید .
YOU ARE READING
IDENTITY☠︎
Actionوانگ ییبو ؛ بهترین افسر دایره ی جنایی ، یکسال تمام در تعقيب و گریز با رئیس مرموز باند مواد مخدریه که کسی چیزی ازش نمیدونه . از طرفی شیائو بزرگ نابغه کم سن و سال صاحب فروشگاه های زنجیره ای شیائو ، علاقه خاصی به ییبو داره ... دلیل این علاقه چیه ؟