ییبو : خیلی خب بسه اینقدر چرت و پرت نگو . پاشو برو منم باید برم پیش چن
زوهانگ : بیا میبرمت
سوار ماشین شدیم به طرف رستورانی که چن برام ادرسشو فرستاده بود رفتیم. قرار بود چن شام مهمونم کنه
زوهانگ : ییبو
ییبو : هوم
زوهانگ : تو واقعا دوسش داری ؟ با یه هوس بیشتر نیست
نمیخواستم به خودم دروغ بگم دوسش داشتم بیشتر از اون چیزی که انتظار داشتم هم دوسش دارم
ییبو :دوسش دارم
قلبم بابت این حرفم به درد اومد . من کسیو دوس دارم که حسی بهم نداره هیچ وقت فکر نمیکردم عشق یه طرفه رو تجربه کنم . دستم رو گذاشتم کنار پنجره ماشین سرم بهش تکه دادم
ییبو : میشه حرفشو نزنی
زوهانگ : باش
هی پسر چطور خودتو به این حال و روز انداختی قبلا همه فکر و ذکرم شده بود کار و کار . الان به تنها چیزی که فکر میکنم فقط ژان .
انگشتام تو موهام بردم چشمامو بستم سعی کردم به هیچی فکر نکنم
نمیدونم چقدر گذشته بود که رسیدیم به رستوران
از ماشین پیاده شدم چن جلوی رستوران ایستاده بود با دیدن من به طرفم اومد
چن : چطوری ؟ ااا زوهانگ تو هم اینجایی ؟ ماشینت پارک کن تو هم بیا داخل.
زوهانگ : سلام . نه دیگه من میرم
چن : بیا یه نوشیدنی دور هم میزنیم
ییبو : بیا داخل
زوهانگ : پس شما برید من ماشین پارک میکنم میام
سری تکان دادم
چن : ییبو خوبی ؟چرا اینقدر بی حالی؟ییبو : خوبم فقط یکم خسته هستم
چن : اوکی بیا بریم داخل
وارد رستوارن نسبتا شلوغی شدیم یه گوشه نشستیم
ییبو : سوک کجاست ؟
چن : مامانش حالش خوب نبود مجبور شد پیش مامانش بمونه
ییبو : اوو متاسفم ! نوبت عمل مامانش کی هست
چن : متاسفانه دکترا جوابش کردن . میگن عمل دیگه فایده نداره
ییبو : واقعا ؟ ای بابا چقدر سوک سختی کشید تا پول عمل مامانش جور کنه . خیلی براش ناراحتم
چن : حالا بهش فکر نکن . چی میخوری
ییبو : سوجو
چن : دیونه غذا رو میگم یه راست میری سراغ مشروب
ییبو : نمیدونم هرچی خودت میخوای سفارش بده
چن : ییبو مطمئنی فقط خسته ای ؟
سری تکان دادم چیزی نگفتم
زوهانگ : عاشق شده
چن با تعجب بهم نگاه کرد
چن : راست میگه ییبو
ییبو : زر میزنه توجه نکن بهش . زوهانگ بتمرگ سرجات تا خفت نکردم
زوهانگ شروع کرد به خندیدن و نشست رو صندلی کنارم
زوهانگ : خیلی خوب بابا چرا هاپو میشی
به صندلی تکه دادم سرم بردم عقب چشمامو بستم
زوهانگ : ییبو احساس نمیکنی این حالتی که تو نشستی خیلی سکسیه
ییبو : خفه شو خفه شو
( اینم از حالت ییبو 🤤)
غذاها رو اوردن چن و زوهانگ مشغول سرخ کردن گوشتا شدن منم تا تونستم سوجو خوردم
چن : زوهانگ بطری سوجو رو از جلوی ییبو بردار خودشو خفه کرد
زوهانگ اومد بطری برداره که از بیبن دندان غریدم
ییبو : دستت بهش بخوره من میدونم و تو
لیوانم پر کردم یه نفس سر کشیدم . یعنی الان ژان داره چیکار میکنه ؟ اصلا براش مهمه من تو چه حالی هستم ؟ معلومه که براش مهم نیس احمق . لیوان محکم کوبیدم رو میز چن و زوهانگ با تعجب بهم نگاه میکردن
ییبو : هااا چیه ؟ کارتون بکنین
انقدر سوجو خوردم که کامل مست مست بودم لیوان پر کردم که چن لیوان از دستم کشید
چن : بسه ییبو . بیشتر از ۱۰ تا بطری خودت تنهایی خوردی
توجهی نکردم بطری برداشتم تا ته خوردم سرم گذاشتم روی میز. گوشیم زنگ خورد بدون اینکه به شماره نگاه کنم جواب دادم
ییبو : هوم
جواب نداد
ییبو : م..مگه کری ...چ..چرا ..حرف ن.نمیزنی
با شنیدن صدای ژان سرم از روی میز بلند کردم
ژان : مستی
جوابی بهش ندادم
ژان : کجایی بگو بیام پیشت
ییبو : لازم نکرده بیای .. برو اون عوضی به فاک بده
با این حرفم زوهانگ و چن و زوهانگ با تعجب بهم نگاه کردن. بلند شدم از رستوران بیرون رفتم
ژان : ییبو گوش میدی چی میگم
ییبو : نفهمیدم چی گفتی
YOU ARE READING
IDENTITY☠︎
Actionوانگ ییبو ؛ بهترین افسر دایره ی جنایی ، یکسال تمام در تعقيب و گریز با رئیس مرموز باند مواد مخدریه که کسی چیزی ازش نمیدونه . از طرفی شیائو بزرگ نابغه کم سن و سال صاحب فروشگاه های زنجیره ای شیائو ، علاقه خاصی به ییبو داره ... دلیل این علاقه چیه ؟