Part2 ☠︎

2.1K 447 59
                                    

صبح با صدای الارم گوشیم از خواب بیدار شدم . گوشیم برداشتم صداشو قطع کنم . ساعت ۵ صبح بود . لباس ورزشی پوشیدم تا طبق عادت همیشگیم برم یک ساعت بدوم . از خونه بیرون رفتم و شروع کردم به دویدن . نزدیک به ۴۰ دقیقه بود که داشتم ورزش میکردم که گوشیم زنگ خورد . گوشی رو جواب دادم صدای چن تو گوشم پیچید.
چن : ییبو همین الان بهمون خبر رسید که یه نفر با 50 کیلو مواد از باند thorn تو شهر شانتو گرفتن.
ییبو : خیلی خوب  سریع کارای انتقالش انجام بده. میخوام دوساعت دیگه خودم ازش بازجویی کنم؛ فهمیدی؟
چن : اطاعت!
گوشی قطع کردم به طرف خونه رفتم . یه دوش کوتاه گرفتم و سریع راه افتادم.

به ایستگاه رسیدم سوک با دیدنم به سمتم اومد احترام نظامی گذاشت . همزمان که به سمت اتاقم میرفتم ؛ سوک دنبالم اومد .
ییبو : متهم کی میرسه؟
سوک : قربان ، افسر شهر شانتو گفتن که متهم نمیفرستن بیجینگ!
( توی چین به پکن میگن بیجینگ)
با شنیدن این حرف سریع به طرفش برگشتم . با عصبانیت غیر قابل کنترلی داد زدم.
ییبو : یعنی چی که نمیفرستن ؟ هر چیزی که به باند thorn مربوط باشه فقط من باید انجام بدم . چن کدوم گوریه ؟
سوک : دارن تلاش میکنن که متهم به اینجا منتقل کنن ؛ ولی پاسگاه شانتو اجازه نمیده !
همون لحظه در اتاق باز شد . چن وارد اتاق شد ؛ولی متوجه من نشد!

چن : اگه به ییبو بگم که اینجا رو سرم خراب میکنه . لعنتی!  میگن اگه میخوای از متهم بازجویی کنی !باید بیای شانتو!
ییبو : من همین الان تو رو بی عرضه رو خفه میکنم!
چن با شنیدن صدای من با ترس برمیگرده طرفم .
چن : قربان من خیلی تلاش کردم ؛ ولی مثل اینکه افسر بخش جنایشون عوض شده و به شدت قانونمنده و اجازه انتقال متهم نمیده.  گفتن اگه میخوای از متهم بازجویی کنین باید برین شانتو!
ییبو : من حال این عوضی میگیرم ! راستی موادی که از متهم گرفتن با مواد گروه thorn مطابقت دادین ؟
چن : بله مثل اینکه دارن روش ازمایش انجام میدن ! قربان بگم هلیکوپتر اماده کنن تا زودتر بریم شانتو ؟

ییبو : اره سریع برو همه چیز اماده کن ! سوک تو هم بیا .
سوک : اطاعت
چن و سوک از اتاق بیرون رفتن ، روی صندلی وسط اتاق نشستم ،  این دفعه دیگه نمیزارم از دستم در بری هر جور شده پیدات میکنم.  بالاخره یه ردی از خودت به جا گذاشتی عوضی !
نیم ساعت بعد چن بهم خبر داد که باید بریم روی پشت بوم، هلیکوپتر اماده پرواز بود . همراه چن و سوم سوار شدیم .  حدود یک ساعت بعد توی حیاط استگاه شانتو هلیکوپتر فرود اومد.  سریع به بخش دایره جنایی رفتیم !
به یکی از مامور های اونجا رو دیدم .

ییبو : افسر پرونده گروه thorn  کجاست؟
...: دنبال من میگردی افسر وانگ ییبو!
با شنیدن صدای اشنای به پشت سرم نگاه کردم . با دیدن زوهانگ کاملا سر جام خشک شده بودم با تعجب بهش نگاه کردم.
زوهانگ‌: چیه چرا خشکت زده؟
به خودم اومدم رفتم طرفش .
ییبو : هی پسر حالت چطوره ؟ اصلا فکر نمیکردم اینجا ببینمت!
زوهانگ : چیه فکر کردی فقط خودت میتونی به درجات بالا برسی ؟
خندیدم بهش دست دادم . یهو یادم اومد که اجازه نداده متهم به پکن انتقال بدند. دستم بلند کردم زدم تو سرش.
ییبو : چرا نزاشتی متهم بیاد پکن؟
زوهانگ با تعجب بهم نگاه کرد . به اطراف اشاره کرد که تمام نیروهاش داشتن نگاش میکردن .

IDENTITY☠︎Where stories live. Discover now