Part29 ☠︎

1.5K 299 71
                                    

بعد از خوردن صبحانه ییبو رو رسوندم به پاسگاه به طرف خونه جکسون رفتم . به شدت عصبی بودم امکان نداشت جکسون همیچین چیز مهمی رو از من پنهان کنه . امیدوارم واقعا خودشم خبر نداشته باشه وگرنه ..
مشتی تو فرمان ماشین زدم پام تا ته روی پدال گاز فشار دادم.
ماشین پارک کردم به طرف خونه جکسون رفتم زنگ در زدم جکسون در باز کرد
با دستم هلش دادم داخل
جکسون : چته اول صبحی؟
سعی کردم عصبانیتم رو کنترل کنم
ژان : بشین
جکسون : چی شده ژان ؟
داد زدم
ژان : میگم بتمرگ . اینقدر سوال نکن
جکسون : خیلی خب
جکسون روی کاناپه نشست با تعجب بهم نگاه کرد
ژان : چیزیو از من پنهان کردی؟
خیلی سریع و بدون هیچ ترسی جواب داد
جکسون : نه
ژان : پس جریان این پسره که ییبو دستگیر کرده چیه؟
جکسون از روی کاناپه بلند شد
جکسون : چی ؟ کیو دستگیر کرده ؟ اصلا چطور دستگیر کرده ؟
ژان : حدود یک ماه و نیم پیش تو شانتو یکی از افراد ما رو دستگیر کردن تو زمان انتقالش کشتنش
جکسون خنده عصبی کرد دستش کرد تو موهاش
جکسون : امکان نداره .
ژان : میخوای بگی خبر نداری؟
جکسون : خبر نداشتم
به طرفش رفتم یقه اش رو گرفتم
ژان : دروغ میگی . مثل سگ دروغ میگی. خیانت کردی  . خیانت

جکسون با عصبانیت یقه اش رو از دستم بیرون اورد و داد زد
جکسون : من کی به تو دروغ گفتم ؟ من خر اب میخورم به تو میگم اونوقت همچین چیز مهمی رو بهت نگم . خیلی عوضیه ژان . تمام عمرم مثل سگ برات پادوی کردم الان این جواب کارمه . رسما داری میگی دارم بهت خیانت میکنم . خیلی بی انصافی خیلی
جکسون داشت نفس نفس میزد . هیچ وقت اینجوری باهام حرف نزده بود . من هیچ وقت جکسون رو پادو خودم نمیدونستم . فکر نمیکردم با من بودن اینقدر براش سخت باشه.
ژان : نمیدونستم اینجوری فکر میکنی .
درسته من اخلاق مزخرفی دارم .ولی رفتارم با جکسون با همه کسای که میشناختم متفاوت بوده . جکسون تنها دوست من تو زندگیم بوده . از رفتارم پشیمون بودم
سرم پایین انداختم به طرف در رفتم
دستم از پشت کشیده شد
جکسون : ببخشید تند رفتم . اخه انتظار نداشتم به من شک کنی. ژان .غلط کردم بابا . من که تو زندگیم جز تو کسیو ندارم
ژان : دیگه بهت دستور نمیدم
جکسون : دستور چیه ؟ تو بگو بمیر من اگه نمردم . اهه ببخشید دیگه تا حالا این همه تو عصبانی شدی یه دفعه هم من .جون من ناراحت نباش . بسه دیگه مثل دخترا قهر نکن . بیا دقیق بهم بگو چی شده
دیونه ای زیر لب گفتم رفتم نشستم روی کاناپه

تمام چیزای که ییبو بهم گفت کامل براش توضیح دادم
جکسون : یادته وقتی ییبو ازت کمک خواست که وارد کازینو بشه پشمامون ریخته بود که چطور راجب کازینو فهمیده؟
ژان : خب
جکسون : همون موقعه هم یقه منه بدبخت و گرفتی . ما هم اومدیم همون شب به رئیس ییبو پول دادیم که نزاره ییبو کاری کنه . با دستور تو یکم ییبو رو بازی دادیم .
ژان : اینا رو که میدونم . حرفتو بزن
جکسون : خب نمیدونم دیگه میخواستم یاداوری کنم
ژان : گمشو بابا
جکسون : بزار یه تحقیق میکنم ببینم جریان چیه . اا راستی داشت یادم میرفت بچه ها مین دال بردن انبار
با تعجب بهش نگاه کردم
ژان : هنوز دو ساعت هم نشده من ازت خواستم بگیریش
جکسون : هی بابا مثلا خفن ترین و معروفترین باند مافیا تو چین هستیما اینا که کاری نداره برامون
ژان : خیلی خب حالا زر نزن
جکسون : هاا راستی ییبو رو پیدا کردی
ژان : اره . احساسم رو بهش گفتم
به جکسون نگاه کردم که خشکش زده بود یه دفعه از جاش پرید شروع کرد مثل گرگ زوزه کشیدن
با تعجب بهش نگاه کردم
ژان : زهرمار چه مرگته
ژان : وای خداا باورم نمیشه شیائو ژان معروف اعتراف کرده
دوباره شروع کرد به داد زدن و رقصیدن . خندم گرفته بود از این حرکتش

IDENTITY☠︎Where stories live. Discover now