Part47 ☠︎

1.4K 280 160
                                    

( از زبان ییبو )
به دور و بر خونه نگاه کردم یه کلبه خیلی مدرن چوبی بود دیزاین خونه واقعا قشنگ بود

( از زبان ییبو )به دور و بر خونه نگاه کردم یه کلبه خیلی مدرن چوبی بود دیزاین خونه واقعا قشنگ بود

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

به ژان نگاه کردم که داشت با گوشیش بازی میکرد گوشه خونه نشسته بود اینقدر سرگرم بود که اصلا متوجه من نبود که بهش زل زدمدستم گذاشتم زیر چونم با دقت بهش نگاه کردم

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

به ژان نگاه کردم که داشت با گوشیش بازی میکرد گوشه خونه نشسته بود اینقدر سرگرم بود که اصلا متوجه من نبود که بهش زل زدم
دستم گذاشتم زیر چونم با دقت بهش نگاه کردم . از اینکه دوباره کنارمه خیلی خوشحالم حس خوبی دارم ژان تمام زندگیمه و بدونش نمیتونم زندگی کنم. وجودش بهم ارامش میده لبخندی زدم
با نشستن مارک کنارم نگام رو از ژان گرفتم به مارک نگاه کردم که با لبخند بزرگی بهم نگاه میکرد
ییبو : هاا چیه ؟
مارک : خبریه بینتون ؟
ییبو : به تو چه فضول هنوزم مثل قبلا فضولیا
مارک سیب از روی میز برداشت پرت کرد طرفم
مارک : خفه شو بابا دوساعته همینجوری بدون اینکه پلک بزنی داری بهش نگاه میکنی راه به راه لبخند میزنی  بچه هم باشه میفهمه که دوسش داری
ییبو : خوب حالا چرت و پرت نگو
مارک : خبر داره دوسش داری؟
دستی توی موهام کشیدم به کاناپه تکه دادم
ییبو : اره بابا باهم بودیم ولی جدیدا یه مشکلی بینمون پیش اومده یه مدت از هم دور بودیم
مارک : ایششش نکبت هنوز اخلاقت گنده
مارک بهم نزدیک شد اروم گفت
مارک : اسکول این پسره خیلی جذابه از دستش نده بعدشم ولش کنی رو هوا زندنشا از من گفتن پاشو ازش معذرت خواهی کن
ییبو: چی میگی واسه خودت من خودم خواستم که از ژان جدا بشم
مارک : خری دیگه . خیلی خوب پس تو نمیخوایش من مخش رو میزنم

بلند شدم محکم زدم توسرش
ییبو : تو خیلی گوه میخوری مردکه عوضی
مارک شروع کرد به خندیدن دستش رو گذاشت رو سرش
مارک : عوضی دستت خیلی سنگینه ‌
مارک به طرفم حمله که شروع کردیم به زدن هم یکی من میزدم یکی مارک دستم انداختم دور گردنش کمرش رو خم کردم چند دفعه پشت شت هم زدم تو سرش که با صدای عصبی ژان دستم تو هوا خشک شد
ژان : بچه بازیتون تموم نشد
به عقب برگشتم با دیدن چهره عصبی ژان دستم از دور گردن مارک جدا کردم صاف وایسادم ژان روی کاناپه نشست با اخم وحشتناکی داشت بهمون نگاه میکرد
مارک هم با دیدن چهره ژان لباسش رو مرتب کرد کنارم وایساد
مارک بهم نزدیک شد اروم گفت
مارک : میگم این دوس پسرت قابلیت ادم کشتن هم داره
ییبو : اووو بدجور
از مارک جدا شدم کنار ژان نشستم بهش نگاه کردم
ییبو : میگم به ماما خبر دادی؟
ژان به طرفم برگشت با دیدن نگاهش خودمو عقب کشیدم لعنتی چرا اینقدر ترسناکه احمق اگه ترسناک نبود رئیس بزرگترین باند مواد نبود دستی توی موهام بردم سعی کردم که زیاد تو چشماش نگاه نکنم
ییبو : های اینجوری بهم نگاه نکن
ژان یقه ام گرفت کشید طرف خودش فاصله صورتش باهام خیلی کم بود به چشماش نگاه کردم از عصبانیت رگ های قرمز توی چشمش زیاد شده بو‌د ژان از بین دندون غرید
ژان : الان دقیقا داشتی چه گوهی میخوردی ؟ هاااا
سعی کردم با ارامش باهاش حرف بزنم که از عصبانیتش کم بشه
ییبو : ااا ولم کن بابا داشتیم شوخی میکردیم
یقه ام بیشتر کشید
ژان : رسما تو حلق هم بودین
ییبو : ژان ولم کن
نفسای داغش به صورتم میخورد حس خوبی بهم میداد چشمام بستم لبخندی زدم این نزدیکی دوس داشتم دلم نمیخواست ازش دور بشم
ژان : به چی میخندی

IDENTITY☠︎Where stories live. Discover now