Part9 ☠︎

1.7K 358 69
                                    

از پله ها بالا رفتم ارام در باز کردم .چک کردم که کسی توی راهرو نباشه .در کامل باز کردم وارد راه رو شدم. سه تا اتاق توی راه رو بود. به طرف در سمت راست رفتم . در اروم باز کردم واردش شدم .یه سالن خیلی بزرگ بود و تمام لامپ های توی سالن خاموش بود فقط ته سالن نور کمی روشن بود به طرف نور رفتم. یه اتاق کوچک ته سالن بود ارام به اون سمت رفتم صدای حرف زدن میامد به اتاق نزدیک شدم که همون موقعه یه نفر از اتاق بیرون اومد با دیدن من اسلحه اش در اورد به طرف نشونه رفت.

...: اینجا چه غلطی میکنی ؟
ییبو : اشت...اشتباه اوم..اومدم!
پسره بهم نزدیک شد میخواد از بوی دهنم مطمئن بشه که واقعا مستم بهم نزدیک شد سریع اسلحه رو از دستش دراوردم به گیجگاهش زدم و بیهوش شد.
به طرف اتاق رفتم از کنار در توی اتاق نگاه کردم حدسم درست بود  روی میز پر بود از مواد که در حال بسته بندی بودن گوشی در اوردم تا عکس بگیرم که نور توی سالن روشن شد به پشت سرم برگشتم ۵ نفر پست سرم ایستاده بودن.
...: بگیرینش!
دو نفرشون بهم نزدیک شدن دست یکیشون گرفتم از پشت سرش به بالا بردم با یه حرکت دستش شکستم خم شد با زانو زدم تو صورتش و افتاد رو زمین اون یکی مرد از پشت هر دوتا دستم رو گرفت با سر زدم تو صورتش دستش شل شد گردنش گرفتم پرتش کردم رو زمین اون سه نفر هم زدمشون سریع به داخل اتاقک رفتم از همه جای اتاق عکس گرفتم از سالن بیرون رفتم ته راه رو دو نفر داشتن به طرف اتاق میامدن با دیدن من هر دو به سمتم اومدن یکیشون چاقو دستش بود دستش گرفتم به عقب بردم چاقو توی پهلوش فرو کردم دستم گذاشتم روی شانه مرد اولی به بالا پریدم با زانو زدم تو صورت مرد دومی سریع از پله ها پایین رفتم وارد سالن اصلی شدم به دنبال ژان گشتم کنار همون بار ایستاده بود داشت با گوشیش ور میرفتم به طرفش دویدم دستش گرفتم کشیدمش
ژان : چیکار میکنی؟
ییبو : حرف نزن سریع بیا !
دستش کشیدم به طرف در دویدم به پشت سرم نگاه کردم که همون موقع چند نفر داشتن به سمتمون میامدن از در بیرون رفتیم
وقت نداشتین که بایستم تا ماشین بیاد به طرف خیابون دویدم
ژان به پشت سرش نگاه کرد با عصبانیت پرسید
ژان : چیکار کردی لعنتی ؟اینا دستشون بهمون برسه مارو کشتن!

ییبو : حرف نزن فقط بدو!
به طرف یه کوچه رفتیم هیچ جوره ول کن نبودن دنبالمون میامدن به یه کوچه دیگه رفتیم که انتهاش مشخص نبود به سرعت به طرفش رفتم که خوردیم به بن بست و دیگه هیچ راه فراری نداشتیم
ژان دستش عصبانی تو موهاش کرد کتش در اورد انداخت یه گوشه
به طرف ژان رفتم دستش گرفتم برگردوندم طرف خودم
ییبو : به هیچ عنوان جلو نمیای! فهمیدی؟
ژان : یه نگاه به تعداشون بکن ! مگه فیلم هندیه که بتونی یه تنه همه رو حریف بشی ؟چرت و پرت نگو !
ژان ییبو رو کنار زد رو به روی اون مردا ایستاد
یکی از اون ادما که دنبالشون بودن داد زد
...: فقط گوشی بده بهمون باهاتون کاری نداریم
به هیچ عنوان نمیتونستم مدرکم از دست بدم
وقتی دیدن هیچ حرکتی نکردیم به طرفمون اومدن باهاشون درگیر شدیم یک لحظه حواسم پرت مهارت ژان شد که به راحتی داشت همشون از پا در میاورد که متوجه چاقو توی دست فرد روبه روایم نشدم تا به خودم اومدم چاقو تو پهلوم فرو کرد و در اورد چاقو رو از دستش گرفتم با دستم به سرش ضربه زدم بیهوش رو زمین افتاد ژان به طرفم اومد با دیدن لباس خونیم با تعجب بهم نگاه کرد
سریع دستم گرفت از بینشون رد شدیم به طرف کوچه پشتی کازینو رفتیم به پشت سرم نگاه کردم دیگه کسی دنبالمون نبود به ماشین رسیدم
ژان : ریموت ماشینت بده
با یاد اوری اینکه ریموت تو کتم بود چشمام بستم محکم زدم روی کاپوت ماشین
ییبو : تو کتم بود
ژان چشماش بست نفس عمیقی کشید خم شد سنگی برداشت شیشه عقب شکست دستش از پنجره عقب داخل برد در جلو رو باز کرد سوار ماشین شد در برام باز کرد
ژان : بیام کمکت ؟
ییبو : نه نمیخواد
سوار ماشین شدم ژان دیدم که در جعبه فیوز زیر فرمان شکست داشت با سیمای ماشین ور میرفت بالاخره بعد از چند دقیقه  ماشین روشن شد و حرکت کرد

IDENTITY☠︎Where stories live. Discover now