( از زبان ژان )
با صدای آلارم گوشیم از خواب بیدار شدم و روی تخت نشستم دستم کردم تو موهام بالا بردمشون
نگام به یون افتاد که کنارم خوابش برده بود چشمام بستم سعی کردم که عصبی نشدم
ژان : هی بلند شو برو
یون تکانی خورد پتو از روش کنار رفت بدن کامل برهنش رو به نمایش گذاشت
از روی تخت بلند شدم
ژان : از حمام بیرون اومدم تو اتاقم نباش وگرنه من میدونم و تو
به حمام رفتم و یه دوش سریع گرفتم یه حوله دور کمرم بستم و با حوله دیگه موهام خشک کردم و از حمام بیرون اومدم
چشمم به یون افتاد که هنوز خواب بود از اینکه حرفم رو نایده گرفته بود به شدت عصبی شدم حوله توی دستم پرت کردم تو صورتش
از خواب پرید روی تخت نشست
یون : چیشده ؟ اا حمام بودی بیدارم میکردی با هم میرفتیم حمام
حالم از این همه عوضی بودنش به هم خورد
ژان : از جلو چشمام دور شو اصلا حوصلتو ندارم
یون از روی تخت بلند شد با عشو به سمتم اومدم خودشو چسباند بهم با ناخون های بلندش روی شکمم برهنم کشید
یون : عزیزم الان که خیلی زوده چطوره یکم دیگه با هم باشیم
بیش از اندازه رفته بود رو مخم و دیگه نمیتونستم خودمو تحمل کنمژان : همین الان گورت گم میکنی از خونم میری بیرون وگرنه همینجوری میندازمت بیرون
به بدن برهنش اشاره کردم
به طرف کمد رفتم تا لباسم بپوشم دوباره اومد رو به روم ایستاد
یون : ژان ما دیشب با هم بودیم چرا اینجوری رفتار میکنی
پورخندی زدم خم شدم تا تو صورتش نگاه کنم
ژان : واسه همون یه شب فقط به درد میخوردی
یون : میفهمی چی میگی ؟ خیلی عوضی هستی خیلیی
دستش رو مشت کرد چند دفعه پشت سر هم زد به سینم
دوتای دستش رو گرفتم با عصبانت داد زدم
ژان : چیه ؟ جوری رفتار میکنی که انگار من واسه اولین بار به فاکت دادم عوضی اینقدر گشاد بودی که معلوم نیست با چند نفر بودی پس زر زر مفت نکن گورت و گم کن
دستش رو از دستم بیرون اورد دوباره شروع کرد به زدنم دیگه داشت از حدش میگذروند دستش رو گرفتم چسباندمش به دیوار دو تا دستش رو بالای سرش نگه داشتم با عصبانیت غریدم
ژان : ادمی نیستم که دست رو زن بلند کنم ولی اگه یه دفعه دیگه دستت بهم بخوره میدم دستتو قلم کنن این بار اخره که میگم گورت گم کن فقط ۵ دقیقه وقت داری که بری
ترس رو تو چشماش میدیدم سری تکان داد دستش رو ول کردم سریع از زیر دستم در رفتبه شدت عصبانیم کرده بود لباسی پوشیدم از خونه زدم بیرون به سمت خونه ییبو رفتم امروز قرار بود ماما رو ببرم خرید به خونه ی ییبو رسیدم
ماشین رو پارک کردم به طرف در رفتم زنگ در رو زدم نفس عمیقی کشیدم که یکم از عصبانیتم کم بشه
وقتی یکی عصبانیم میکنه دو سه ساعت همینجور عصبی هستم
ماما با لبخند در رو برام باز کرد سلامی بهش کردم وارد خونه شدم
ماما : بشین پسرم برم برات صبحانه اماده کنم
ژان : نه ماما اصلا میل ندارم
ماما : باشه عزیزم
روی کاناپه نشستم به شدت فکرم درگیر بود باید هرطور شده یون رو از زندگیم بیرون کنم از هرچی جنس زنه متنفرم همون موقعه نگام به ماما افتاد که در تلاش بود داشت تو اشپزخونه یه چیزی درست میکرد ماما با همه برام فرق میکرد احسای غریبی بهش داشتم احساسی که هیچ وقت تو زندگیم تجربه نکرده بودم دلم میخواست ساعت ها بشینم و باهاش حرف بزنم و از دردای تو زندگیم بهش بگم ماما به سمتم اومد یه لقمه بزرگ به طرفم گرفت
ماما : بیا بخور عزیزم دلم نمیاد گرسنه باشی
ییبو : من چی منم لقمه میخوام . سلام ژان
به پشت سر ماما نگاه کردم سری برای ییبو تکان دادم
ماما : برو تنبل خان واسه تو ، تو اشپزخونه هست
ییبو بوسی برای ماما فرستاد به طرف اشپزخونه رفت
لقمه رو از ماما گرفتم
ییبو : من رفتم خوش بگذره بهتون
ییبو از خونه بیرون رفت
ماما : بخور عزیزم
لبخندی به ماما زدم که با لبخند قشنگش جوابم رو داد
ماما : میدونی وقتی لبخند میزنی خیلی قشنگ تر میشی؟
سرم رو پایین انداختم به خاطر این اخلاق مزخرفم خجالت کشیدم
ژان : ببخشید ماما تو زندگیم تا به حال اتفاق خوشایندی نیافتده که بخوام بخاطرش لبخند بزنم شاد باشم از اول عمرم قیافم همینجور سرد بی روح بود ادامای دور اطرافم هم همیشه ادمای خشک و عصبی بودن ببخشید دیگه عادت کردم مثل اونا باشم
ماما : تو اصلا هم سرد و بی روح نیستی تو پسر منی با من باشی کاری میکنم لبخند از رو لبات کنار نره
چقدر برام دلگرم کننده بود کاش واقعا پسرش بودم مامان برام کلمه ای به شدت غریب و نفرت انگیز
با یاداوری گذشتم اخمی کردم سرم رو پایین انداختم هنوز که هنوز با یاداوری گذشتم عصبی میشم
ماما : ببخشید نمیخواستم ناراحتت کنم
سری تکان دادن و سریع گفتم
ژان : نه نه من از شما ناراحت نیستم . یاد یه ادم نفرت انگیز افتادم
ماما با تعجب نگام کرد . تو نگاش پر از سوال بود ولی هیچی نمیپرسید مطمئنم نمیخواست تحت فشار قرارم بده .
YOU ARE READING
IDENTITY☠︎
Actionوانگ ییبو ؛ بهترین افسر دایره ی جنایی ، یکسال تمام در تعقيب و گریز با رئیس مرموز باند مواد مخدریه که کسی چیزی ازش نمیدونه . از طرفی شیائو بزرگ نابغه کم سن و سال صاحب فروشگاه های زنجیره ای شیائو ، علاقه خاصی به ییبو داره ... دلیل این علاقه چیه ؟