با شنیدن صدای بلندی از خواب پریدم .ییبو سفت منو چسبید که از تخت نیفته پایین .پسری توی اتاق بود داشت بالا و پایین میپرید
...: وای خدای من تو چقدر شبیه بابای . وای پشماممم شما کاپلین ؟ وای باورم نمیشه
با تعجب به پسر رو به روم نگاه میکردم
...: وای بالاخره داداشمو پیدا کردم . ببین باید یه سر بیای دبیرستان دنبالم میخوام با تو کلی پز بدم
ییبو منو ول کرد از تخت اومد پایین
...: چند وقته باهمین ؟ هااا کی تاپه ؟ کی باته ؟ لعنتیا اصلا نمیشه از رو قیافتون تشخیص داد
با تعجب داشتم بهش نگاه میکردم . چقدر حرف میزد
ژان : تو کی هستی؟
...: داداشتم دیگه یان هستم .
ییبو : ایششش سرم رفت یه دقیقه خفه خون بگیر
یان : دوس دارم . کل عمرم دلم میخواست داداشمو ببینم الان نمیتونم جلو زبونم رو بگیرم
چقدر این پسر شیرین بود لبخندی زدم بهش
یان : از من بدت نمیاد ؟ بابا دیشب نذاشت بیام ببینمت منم صبح مدرسه رو پیچوندم اومدم ببینمت . میشه بغلت کنم .
قبل از اینکه بهش اجازه بدم خودشو پرت کرد تو بغلم انقدر فشارم داد که دیگه نفسم بالا نمیامد
ژان : خفه شدممن رو ول کرد با دوتای دستش صورتم گرفت
یان : وای پشماممم تو چقدر شبیه بابایی . تو خیلی جذاب تر از منی . این انصاف نیست . همه ژن های خوب رو تو گرفتی
لبخندی زد دوباره بغلم کرد . ییبو یان رو ازم جدا کرد عقب بردش
یان : ااا بزار میخوام بغلش کنم
ییبو : همون دیه دفعه کافیه
یان : چه حسودی تو . همش واسه خودت
ییبو : واسه خودمه
در اتاق باز شد پدرم وارد اتاق شد با دیدن یان با تعجب پرسید
سونگ می : تو اینجا چیکار میکنی؟
یان دست خودشو از دست ییبو در اورد خودشو پشت من قایم کرد
یان : تو دیشب نزاشتی ژان رو ببینم . منم صبح خودم اومدم
سونگ می : تو باید الان مدرسه باشی
یان : دلم میخواست ببینمش خو
سونگ می : بچه بیا برو مدرسه
یان : خواهش میکنم بابا منو نزن . میدونستی بابا دست بزن داره اخ اخ سیاه و کبودم میکنه
سونگ می : بیا برو بچه اینقدر چرت و پرت نگو . اگه زده بودمت درست تربیت میشدی
یان از کنارم رد شد خودشو اویزون بابا کرد
یان : شوخی میکنم گوگولی حرص نخور من رفتم مدرسه
بوسی برام فرستاده
یان : عصر میام بهت سر میزنم دادش جذابم .
رو کرد طرف ییبو
یان : خدافظ اقای حسود
از اتقاق بیرون رفت . اوفف این دیگه کی بود . چقدر وراج بود
سونگ می : حالت چطوره ؟
ژان : خوبم لازم نیست نگران باشین
به ییبو نگاه کردم که با پانسمان دستش درگیر بود
ژان : چی شده چرا با پانسمان دستت درگیری
ییبو : دستم گرفت گوشه تخت میسوزهژان : بیا ببینم چی شده
ییبو به طرفم اومد با دیدن پشت دستش که خونی بود با تعجب بهش نگاه کردم
ژان : دستت داره خون میاد
ییبو : چیزی نیس الان میرم به دکتر نشون میدم
ژان : صبر کن منم بیام
ییبو کاملا جدی برگشت طرفم
ییبو : لازم نکرده استراحت کن
از اتاق بیرون رفت به پدرم نگاه کردم که بی حرف داشت بهم نگاه میکرد. لبخندی زدم بهش
ژان : بیاید بشینید
به طرفم اومد کنار تخت نشست نگاه ازم برنمیداشت
ژان : چرا اینجوری نگام میکنید
سونگ می : همیشه دلم میخواست بدونم چه شکلی شدی . هیچ وقت فکر نمیکردم اینقدر شبیه خودم باشی
ژان : نمیخوای راجبم بدونی
سونگ می : نه هیچی نمیخوام بدونم همین که پیشم هستی برام یه دنیا ارزش داره
ژان : فقط همین یدونه داداش دارم؟
سونگ می : اره همسرم وقتی که یان دوسالش بود فوت کرد
ژان : او خیلی متاسفم
سونگ می : نه نه اشکالی نداره. میدونستی من فکر میکردم ۱۰ سال پیش مردی
ژان : چی؟
سونگ می : حدود ده سال پیش مادرت و همسرش و یه پسر ۱۶ یا ۱۷ ساله کاملا اتیش زده بودن ولی صورت مادرت کاملا سالم بود فکر میکردم تو مردی . ولی ته دلم هیچ وقت مرگت رو قبول نکردم
YOU ARE READING
IDENTITY☠︎
Actionوانگ ییبو ؛ بهترین افسر دایره ی جنایی ، یکسال تمام در تعقيب و گریز با رئیس مرموز باند مواد مخدریه که کسی چیزی ازش نمیدونه . از طرفی شیائو بزرگ نابغه کم سن و سال صاحب فروشگاه های زنجیره ای شیائو ، علاقه خاصی به ییبو داره ... دلیل این علاقه چیه ؟