صبح با صدای الارم گوشیم از خواب بیدار شدم از روی تخت بلند شدم پهلوهام به شدت تیر کشید به طرف کمد لباسم رفتم لباس فرمم پوشیدم
باید این اطلاعات به مقامات بالا گذارش بدم از خونه خارج شدم به طرف ماشین ژان رفتم سوار شدم به مرکز فرماندهی رفتم
عکسا رو به فرمانده ارشد نشون دادم و کاملا توضیح دادم بهش عکسا رو ازم گرفت و گفت که در اولین فرصت پیگیری میکنه
به پاسگاه رفتم وارد اتاقم شدم که چن سراسیمه وارد اتاق شد
با تعجب بهش نگاه کردم
چن : ییبو چیکار کردی که فرمانده اینقدر عصبانیه؟
ییبو : چی ؟چن : فرمانده میخواد ببینت و به شدت عصبی بود
ییبو : الان میرم ببینم چی میگه
به اتاق فرمانده رسیدم و در زدم وارد اتاق شدم احترام گذاشتم
فرمانده به طرفم اومد و بدون هیچ حرفی مشتی به صورتم زد. سعی کردم از سر جام تکان نخورم و واکنشی نشون ندم همین کارم باعث شد بیشتر عصبی بشه و مشت دوم دقیقا زد توی زخم پهلوم اخ خفیفی گفتم و سعی کردم صاف بایستم
فرماند : مگه من به تو نگفتم وارد این کازینو نشو ؟ بعد اونوقت رفتی تو کازینو مدرک هم جمع کردی ؟ من تو رو زنده نمیزارم
دوباره به سمتم حمله ور شد همون موقعه در اتاق باز شد افسر رانگ وارد اتاق شد و سریع جلوی من قرار گرفت
افسر رانگ : قربان بهتره اروم باشید
فرمانده : اروم باشم چطوری اروم باشم از مرکز فرمانده ای به من زنگ زدن تا من جلوی این نکبت بگیرم
ییبو : قربان من مدرک مهمی به دست اوردم
فرماند دوباره به طرفم خیز برداشت که افسر رانگ جلوشو گرفت
فرمانده : مدرک بخوره تو سرت یه هفته حق نداری بیای سرکار توبیخ شدی . تو پاسگاه ببینمت اولین کاری که میکنم پرونده thorn ازت میگیرم.
ییبو : ولی قربان...
فرمانده : یه کلمه هم حرف نزن
اگه یک دقیقه دیگه تو اتاق میماندم قید همه چیو میزدم و فرمانده رو تیکه تیکه میکردماتاق ترک کردم به اتاق خودم رفتم
چن نگران داشت تو اتاق راه میرفت
چن : چی شده؟
ییبو : یک هفته توبیخ شدم . چن خوب گوش کن پیگیر سوکدال هی باش و حتما حتما بهم خبر بده
چن : اطاعت . ولی ییبو خوبی ؟
ییبو : اره بابا خوبم این یه هفته رو فقط میخوابم
ریموت ماشین برداشتم به طرف پارکینگ رفتم سوار ماشین شدم چندتا نفس عمیق کشیدم چشمام بستم به هیچ عنوان نمیتونستم جلوی عصبانیتم بگیرم
دادی زدم با مشت چند دفعه کوبیدم روی فرمان ماشین
ماشین روشن کردم بدون هیچ مقصدی توی خیابونا میگشتم
خیلی بی حال بودم و به شدت عرق کرده بودم پنجره رو پایین اوردم باد خنکی به صورتم خورد هوا کاملا تاریک شده بود و من همینجور داشتم توی خیابون میگشتم به طرف خونه رفتم و احساس ضعف میکردم لباسم در اوردم متوجه شدم که بخیم باز شده و به شدت خونریزی داشت و من از صبح متوجه اش نشده بودم
دستمالی روی زخمم گذاشتم وخون روی پهلوهام پاک کردم و با باند بستم
سرم به شدت گیج میرفتم به طرف کاناپه توی حال رفتم و روش خوابیدم
با صدای زنگ درچشمام به زور باز کردم توان بلند شدن نداشتم به سختی بلندشدم و متوجه شدم که لباسم کاملا خونی شده و خون هام روی کاناپه ریخته به سختی خودم به در رسوندم در باز کردم همون موقعه سرم گیج رفت داشتم به زمین برخورد میکردم که دستی دور کمرم گرفت به خودش نزدیک کرد
چشمام به سختی باز کردم ژان بود
ژان : چرا خونریزی کردی من که درست پانسمان کردم
منو از خونه بیرون برد به طرف ماشین رفت منو روی صندلی عقب گذاشت
سریع سوار ماشین شد نمیدونستم داره کجا میره توان حرف زدن نداشتم بعد از چند دقیقه دیگه هیچی نفهمیدم
YOU ARE READING
IDENTITY☠︎
Actionوانگ ییبو ؛ بهترین افسر دایره ی جنایی ، یکسال تمام در تعقيب و گریز با رئیس مرموز باند مواد مخدریه که کسی چیزی ازش نمیدونه . از طرفی شیائو بزرگ نابغه کم سن و سال صاحب فروشگاه های زنجیره ای شیائو ، علاقه خاصی به ییبو داره ... دلیل این علاقه چیه ؟