با صدای الارم گوشیم از خواب بیدار شدم روی تخت نشستم با دستام سرم گرفتم .
نزدیکای صبح بود که خوابم برده بود الان سرم به شدت درد میکرد
با بی حالی از سرجام بلند شدم یه دوش سریع گرفتم از خونه بیرون رفتم
با خوردن هوای تازه به پوستم حالم یکم بهتر شد نفس عمیقی کشیدیم
سوار ماشین شدم به طرف پاسگاه رفتم بعد از ورود به پاسگاه اولین کاری که کردم به اتاق فرمانده رفتم در زدم و وارد اتاق شدم
فرمانده سونگ می با دیدنم از سرجاش بلند شد به سمتم اومد
سونگ می : حالت چطوره ییبو ؟ خوشحالم که برگشتی
به چهره خسته اش نگاه کردم انگار اونم مثل من حال درستی نداره
سونگ می : بشین
خدای من سونگ می خیلی خیلی شبیه ژانه کاش میتونستم بغلش کنم
به خودم اومدم فهمیدم خیلی وقته که بهش زل زدم
ییبو : نه .. نه قربان زیاد وقتتون رو نمیگیرم فقط میخواستم بهتون بگم که من دیگه نمیخوام روی پرونده thorn کار کنم
فرمانده دستی توی موهاش کشید چشماشو بست
ییبو : البته با مشخص شدن یه سری چیزا بهتره که این پرونده رو ببنیدید و دیگه پیگیرش نباشید قربان اگه با من کاری ندارید من مرخص بشم
وقتی دیدم فرمانده جواب نداد احترام گذاشتم برگشتم که با صدا زدن فرمانده برگشتم طرفشییبو : بله قربان
سونگ می با نگاهش انگار داشت بهم التماس میکرد
سونگ می : نمیخوای به ژان سر بزنی
ییبو : نه دلیلی نمیبنم
سونگ می : ییبو خواهش میکنم ژان حالش خوب نیست
ترس همه وجودم فرا گرفت نکنه براش اتفاقی افتاده . یعنی چی شده
سونگ می وقتی دید من جوابی نمیدم به طرفم اومد دستم گرفت
سونگ می : خواهش میکنم ییبو ، ژان داره نابود میشه اجازه نمیده اصلا کسی ببینتش میترسم میترسم بلای سر خودش بیاره
با بیرحمی تمام گفتم
ییبو : دیگه برام ارزش نداره
سونگ می : تو هیچی راجب ژان نمیدونی . بیا بزار برات توضیح بده
ییبو : اون خیلی وقت داشت که برام توضیح بده الان دیگه برام مهم نیست
دیگه منتظر جواب سونگ می نموندم از اتاق بیرون رفتم قدم هام تند کردم وارد اتاقم شدم در رو بستم. به در اتاقم تکه دادم اجازه دادم اشکام روی گونه هام بریزند
ییبو : لعنت به تو ژان چرا نمیتونم فراموشت کنم
روی زمین نشستم سرم گذاشتم روی زانوهام اجازه دادم اشکام راه خودشون رو پیدا کنن( از زبان ژان )
(((فلش بک )))
دیگه از همه چی خسته شده بودم . دیگه نمیخواستم این زندگی مزخرف رو تحمل کنم . لبه برج وایساده بودم به پایین نگاه کردم هیچ ترسی از مرگ نداشتم من خیلی وقته که مردم پس برام اهمیتی نداده .
با صدای قدمای یک نفر به پشت سرم نگاه کردم داشت هی جلوتر میامد
ژان : هیی بهم نزدیک نشو
به قیافه مرد نگاه کردم مردی حدودا ۳۰ ساله بود به شدت شیک پوش و جذاب. از لباس های مارکش میشد فهمید که خیلی وضع مالیش خوبه
مرد بدون توجه به حرفم به طرفم اومد خودش رو بالا کشید کنارم لبه برج ایستاد
...: میخوای خودتو بکشی؟
اخمی بهش کردم ازش فاصله گرفتم با ارامش داشت بهم نگاه میکرد
...: میخوای اگه میترسی دستت رو بده به من باهم بپریم
ژان : هی عوضی تنهام بزار
نگاهش به زخم های روی دستم افتاد دیشب اینقدر منو با کمربندش زد که تا بیهوش شدم
...: کسی اذیتت میکنه
ژان : به تو ربطی نداره گفتم تنهام بزار
...: ببین بچه جون اینی که میخوای خودتو بکشی تا از دست کتک خوردن راحت بشی خیلی بی منطقی هست
ژان : هی تو نمیدونی من چی کشیدم
...: گذشتت رو بیخیال بیا اینو بکش
سیگارش رو از گوشه لبش برداشت به طرفم گرفت
...: بگیر قول میدم ارومت کنه
با تردید دستم جلو بردم سیگار ازش گرفتم با اولین پکی که بهش زدم همه ای دودها وارد ریه هام شد شروع کردم به سرفه کردن
...: زندگی مثل سیگاره واسه اولین بار که میکشی دودش میره تو گلوت اذیتت میکنه ولی بعدش که عادت کردی بهش بهت ارامش میده
پوزخندی زدم
ژان : کدوم ادم احمقی به کتک خوردن عادت میکنه و بهش ارامش میده
...: خب نزار بزننت خودتو قوی کن کسی شو که همه ازت بترسن کسی شو که وقتی اسمتو میشنون ترس تمام وجودشون رو پر کنه
ژان : چطوری ؟
مرد از روی لبه دیوار پرید پایین جلوی من ایستاد
...: بیا من ازت یه ادم میسازم که همه ازش بترسن
ژان : من از خونه فرار کردم اگه پیدام کنن دوباره برم میگردونن
...: نمیزارم دستشون بهت برسه
مرد دستش رو به طرفم دراز کرد دستش رو گرفتم کاش این کارو هیچ وقت نمیکردم خودمو از بالا انداخته بودم پایین
YOU ARE READING
IDENTITY☠︎
Actionوانگ ییبو ؛ بهترین افسر دایره ی جنایی ، یکسال تمام در تعقيب و گریز با رئیس مرموز باند مواد مخدریه که کسی چیزی ازش نمیدونه . از طرفی شیائو بزرگ نابغه کم سن و سال صاحب فروشگاه های زنجیره ای شیائو ، علاقه خاصی به ییبو داره ... دلیل این علاقه چیه ؟