Part8 ☠︎

1.7K 365 68
                                    

ژان بعد از خوردن اسپرسوش خدافظی کرد و از کافه بیرون رفت .ارنجم روی میز گذاشتم با دستام موهام عقب بردم. چشمام بستم .اینم نشد !
از کافه بیرون رفتم داشت ،برف میامد .سرم بالا گرفتم و چشمام بستم .دونه های برف روی صورتم می نشست و لحظه ای بعد گرمای پوستم ذوبشون میکرد.بعد از چند دقیقه به طرف ماشین رفتم به طرف خونه رفتم .
به خونه که رسیدم ؛ لباسم در اوردم رفتم تو حمام .با باز کردن اب سرم رو زیر دوش فرو بردم .زیر دوش دیگه هیچ فکری ذهنم و ازار نمیداد . فردا باید میرفتم ماشینم میفروختم .هرجور شده باید برم به این کازینو !سریع یه دوش گرفتم  حوله رو دور کمرم بستم و از حمام بیرون رفتم . حوله رو از تنم بیرون اوردم یه شلوارک پوشیدم .روی تخت داراز کشیدم .

چشمم داشت گرم میشد که گوشیم زنگ خود.تماس به سرعت وصل کردم .صدای چن توی گوشم پیچید.
چن : ییبو سوکدال هی ، دو روز پیش رفته تایلند و از طریق پلیس اینترپل داریم پیگیری میکنیم.
ییبو : خیلی خب . فقط تاکید کن اگه پیداش کردن هیچ اقدامی نکنن بهمون خبر بدن سریع میریم تایلند .
چن: باشه حتما . راستی کجایی؟
ییبو : خسته بودم اومدم خونه.
چن : خیلی خب برو استراحت کن . شبت بخیر.
با چن خدافظی کردم گوشی پرت کردم گوشه ی تخت .بالاخره بعد از چند دقیقه خوابم برد.

صبح با صدای الارم گوشیم از خواب بیدار شدم. لباس پوشیدم از خونه بیرون زدم . رفتم به پاسگاه تا ساعت ۱۰ کارام انجام دادم . از پاسگاه بیرون رفتم سوار ماشین شدم،  به طرف نمایشگاه ماشین رفتم که ماشین بفروشم . کارای فروش ماشین انجام دادم داشتم سند ماشین امضا میکردم که گوشیم زنگ خورد . گوشی از جیبم بیرون اوردم . جواب دادم.
ییبو : بفرمایید.
...: کمکت میکنم که امشب بری کازینو.
گوشی از گوشم فاصله دادم به شمارش نگاه کردم خودش بود؛ ژان !
ییبو : واقعا !
ژان : اره امشب ساعت ۸ ؛ کوچه پشتی کازینو منتظر باش .میام اونجا دنبالت و باهم میریم تو کازینو.

ییبو : اوکی پس من منتظرتم .
ژان : میبینمت.
گوشی قطع کردم ؛ اصلا باورم نمیشد امشب میتونستم برم کازینو.
از فروش ماشین منصرف شدم و از نمایشگاه بیرون رفتم . سوار ماشین شدم و به چن زنگ زدم بعد از چند تا بوق گوشیش جواب داد
ییبو : امشب میرم کازینو!
چن : واقعاا ؟ چطوری؟
ییبو : با کمک یه دوست . امروز نمیام پاسگاه دیگه برم لباس درست حسابی بخرم .
چن : باشه . ییبو؟
ییبو : بله
چن : خیلی مواظب باش . خواهش میکنم کار احمقانه نکن .
ییبو : نگران نباش اتفاقی نمی افته.
گوشی قطع کردم به طرف یه پاساژ رفتم .هر چیزی که لازم داشتم خریدم برگشتم خونه سریع یه دوش گرفتم. ساعت ۴ بعد از ظهر بود .‌

روی تخت خوابیدم گوشی گذاشتم روی ساعت خوابیدم.
با صدای گوشی از خواب بیدار شدم لباس پوشیدم. ریمت ماشین برداشتم ،از خونه بیرون رفتم . ۲۰ دقیقه زودتر رسیدم . سرم گذاشتم روی فرمان . با ضربه ای که به شیشه ماشین خورد ؛ سرم از روی فرمان برداشتم به پنجره نگاه کردم .
ژان بود .از ماشین پیداه شدم بهش نگاه کردم .کت شلوار ساده مشکی پوشیده بود با پیراهن راه راه... و به شدت جذاب شده بود! نگام از روش برداشتم.
ژان : ماشینت بزار همین جا ، با ماشین من بریم .
به بوگاتی مشکی رنگی که پشت ماشینم پارک شده بود نگاه کردم .
دزد گیر ماشین فعال کردم به طرف ماشین ژان رفتم و سوار شدم .

IDENTITY☠︎Where stories live. Discover now