ژان بعد از خوردن اسپرسوش خدافظی کرد و از کافه بیرون رفت .ارنجم روی میز گذاشتم با دستام موهام عقب بردم. چشمام بستم .اینم نشد !
از کافه بیرون رفتم داشت ،برف میامد .سرم بالا گرفتم و چشمام بستم .دونه های برف روی صورتم می نشست و لحظه ای بعد گرمای پوستم ذوبشون میکرد.بعد از چند دقیقه به طرف ماشین رفتم به طرف خونه رفتم .
به خونه که رسیدم ؛ لباسم در اوردم رفتم تو حمام .با باز کردن اب سرم رو زیر دوش فرو بردم .زیر دوش دیگه هیچ فکری ذهنم و ازار نمیداد . فردا باید میرفتم ماشینم میفروختم .هرجور شده باید برم به این کازینو !سریع یه دوش گرفتم حوله رو دور کمرم بستم و از حمام بیرون رفتم . حوله رو از تنم بیرون اوردم یه شلوارک پوشیدم .روی تخت داراز کشیدم .چشمم داشت گرم میشد که گوشیم زنگ خود.تماس به سرعت وصل کردم .صدای چن توی گوشم پیچید.
چن : ییبو سوکدال هی ، دو روز پیش رفته تایلند و از طریق پلیس اینترپل داریم پیگیری میکنیم.
ییبو : خیلی خب . فقط تاکید کن اگه پیداش کردن هیچ اقدامی نکنن بهمون خبر بدن سریع میریم تایلند .
چن: باشه حتما . راستی کجایی؟
ییبو : خسته بودم اومدم خونه.
چن : خیلی خب برو استراحت کن . شبت بخیر.
با چن خدافظی کردم گوشی پرت کردم گوشه ی تخت .بالاخره بعد از چند دقیقه خوابم برد.صبح با صدای الارم گوشیم از خواب بیدار شدم. لباس پوشیدم از خونه بیرون زدم . رفتم به پاسگاه تا ساعت ۱۰ کارام انجام دادم . از پاسگاه بیرون رفتم سوار ماشین شدم، به طرف نمایشگاه ماشین رفتم که ماشین بفروشم . کارای فروش ماشین انجام دادم داشتم سند ماشین امضا میکردم که گوشیم زنگ خورد . گوشی از جیبم بیرون اوردم . جواب دادم.
ییبو : بفرمایید.
...: کمکت میکنم که امشب بری کازینو.
گوشی از گوشم فاصله دادم به شمارش نگاه کردم خودش بود؛ ژان !
ییبو : واقعا !
ژان : اره امشب ساعت ۸ ؛ کوچه پشتی کازینو منتظر باش .میام اونجا دنبالت و باهم میریم تو کازینو.ییبو : اوکی پس من منتظرتم .
ژان : میبینمت.
گوشی قطع کردم ؛ اصلا باورم نمیشد امشب میتونستم برم کازینو.
از فروش ماشین منصرف شدم و از نمایشگاه بیرون رفتم . سوار ماشین شدم و به چن زنگ زدم بعد از چند تا بوق گوشیش جواب داد
ییبو : امشب میرم کازینو!
چن : واقعاا ؟ چطوری؟
ییبو : با کمک یه دوست . امروز نمیام پاسگاه دیگه برم لباس درست حسابی بخرم .
چن : باشه . ییبو؟
ییبو : بله
چن : خیلی مواظب باش . خواهش میکنم کار احمقانه نکن .
ییبو : نگران نباش اتفاقی نمی افته.
گوشی قطع کردم به طرف یه پاساژ رفتم .هر چیزی که لازم داشتم خریدم برگشتم خونه سریع یه دوش گرفتم. ساعت ۴ بعد از ظهر بود .روی تخت خوابیدم گوشی گذاشتم روی ساعت خوابیدم.
با صدای گوشی از خواب بیدار شدم لباس پوشیدم. ریمت ماشین برداشتم ،از خونه بیرون رفتم . ۲۰ دقیقه زودتر رسیدم . سرم گذاشتم روی فرمان . با ضربه ای که به شیشه ماشین خورد ؛ سرم از روی فرمان برداشتم به پنجره نگاه کردم .
ژان بود .از ماشین پیداه شدم بهش نگاه کردم .کت شلوار ساده مشکی پوشیده بود با پیراهن راه راه... و به شدت جذاب شده بود! نگام از روش برداشتم.
ژان : ماشینت بزار همین جا ، با ماشین من بریم .
به بوگاتی مشکی رنگی که پشت ماشینم پارک شده بود نگاه کردم .
دزد گیر ماشین فعال کردم به طرف ماشین ژان رفتم و سوار شدم .
YOU ARE READING
IDENTITY☠︎
Actionوانگ ییبو ؛ بهترین افسر دایره ی جنایی ، یکسال تمام در تعقيب و گریز با رئیس مرموز باند مواد مخدریه که کسی چیزی ازش نمیدونه . از طرفی شیائو بزرگ نابغه کم سن و سال صاحب فروشگاه های زنجیره ای شیائو ، علاقه خاصی به ییبو داره ... دلیل این علاقه چیه ؟