Part4 ☠︎

1.8K 418 55
                                    

سرگرم خوندن پرونده ها بودم که یکی وارد اتاق شد . سرم بلند کردم به چن که روبه روم ایستاده بود .نگاه کردم.
چن : بسته ییبو!  از دیروز داری روی این پرونده ها کار میکنی . کلا سه ساعت هم نخوابیدی . بلند شو، ساعت ۹ شبه بیا بریم خونه .
دستم پشت گردنم بردم . ماساژ دادم.
ییبو : تو برو من باید اینا رو تموم کنم .
چن : بهت میگم پاشو! رو سگ منو بالا نیار. باید منم برسونی خونه!
ییبو : خودت مگه ماشین نداری ؟ خودت برو خوب!
چن : عوضی فاصله خونه من با خونه تو فقط یه خیابونه ، انگار میخواد بره اونور شهر!ماشینم خراب شده . بلند شو دیگه.

از پشت میز بلند شدم به انبوه پرونده ها که رو سرهم چیده بودم ؛ نگاه کردم . هیچی نتونستم پیدا کنم . چشمام بستم نفس عمیق کشیدیم . کت و سویچ ماشین برداشتم.با چن از پاسگاه بیرون رفتیم سوار ماشین شدیم . حرکت کردم
چن : راستی یادم رفته بود بهت بگم. یانگ مک ( متهمی که کشته شد ) یه دوس دختر داره . ولی در حال حاضر دختر مسافرته و گفتن که فردا برمیگرده
ییبو: همین که برگشت سریع بیارش پاسگاه میخوام باهاش حرف بزنم.
چن : باشه . ااا این فروشگاه کی باز شده ؟
ییبو : یه چند روزی میشه . اخ!
چن : چی شد ؟

ییبو : وای به کل یادم رفته بود که بهش بدهکارم !
چن : به کی بدهکاری؟
ییبو : سه شب پیش که میخواستم برم خونه ؛ اومدم از این فروشگاه خرید کردم ؛ ولی چون تازه تاسئیس کرده بودن ، سیستم بانکیشون کار نمیکرد . دیگه رئیسشم نزاشت خریدا رو پس بدم . گفت بعدا حساب کن . منم که به کل یادم رفته بود !
چن : اهان . میگم حوصله داری یه نوشیدنی بزنیم ؟
ییبو : اره بریم .
ماشین توی پارکینگ فروشگاه پارک کردم . همراه چن وارد فروشگاه شدیم .
چن : برو بشین من برم نوشیدنی بیارم.
رفتم به طرف میز صندلی ها ؛ به اطرافم نگاه کردم دنبال شیائو میگشتم ولی هرچی نگاه کردم نبود .  همون موقع یکی از افردای که اونجا کار میکرد اومد سر میز!

...: سلام قربان خیلی خوش امدید .  اگر چیزی خواستین بگین حتما واستون بیارم .
چن : خودم اوردم دیگه!
به چن نگاه کردم که دوتا نوشیدنی دستش بود . اومد سر میز نشست .
چن : اگه چیزی خواستیم حتما میگم بهتون .
کارمند فروشگاه لبخندی زد و دور شد.
چن : چه باکلاس ! اولین فروشگاهی هست که پیشخدمت داره.
ییبو : کلا فروشگاه معروفی هست ! اگه گفتی رئیسش چند سالشه ؟
چن : به نظرم باید سنش زیاد باشه که تونسته ۴۷ تا شعبه بزنه.
به صندلیم تکه دادم.
ییبو : نوچ هم سن و سال منه !
چن با تعجب بهم نگاه کرد !
چن : واقعا ؟

ییبو : یس ! نوشیدنی و بده به من !
چن در نوشیدنی باز کرد داد بهم .
حدود یک ساعت بعد روی میز پر شده بود از نوشیدنی های که خورده بودیم . هر دوتامون کاملا مست شده بودیم
چن از روی صندلی بلند شد ؛ نمیتونست روی پاهاش وایسه
چن : م..من میخو..ام برم .
ییبو : صبر کن با هم بریم .
چن : ن.....نه میخوام هو..هوا بخورم.
سری تکان دادم. چن رفت بیرون.
از روی صندلی بلند شدم که برم حساب سرم پایین بود . داشتم راه میرفتم که خوردم به یه نفر !

IDENTITY☠︎Where stories live. Discover now