Part41 ☠︎

1.4K 289 157
                                    

نه نه امکان نداره اینا فقط تشابه هست اره  . خنده هیستریکی کردم
سونگ می به طرفم دوید کنارم نشست
سونگ می : اسیب دیدی ییبو
مثل دیونه ها شده بودم رو کردم طرف سونگ می
ییبو : هههه امکان نداره نه بگو اون نیست اصلا مگه میشه
سونگ : چی میگی ییبو چی شده
دیگه نتونستم خودمو کنترل کنم اشکام از چشمام سرازیر شد سرم گذاشتم روی زمین برای درد قلبم زجه زدم . برای اولین عشق زندگیم که بازیم داده زجه زدم باورم نمیشده
سونگ می سعی کرد منو بلند کنه با ترس بهم نگاه کرد
سونگ می : میگی چی شده لعنتی دارم سکته میکنم
دستبند بالا اوردم
ییبو : این دستبند ژانه از دست همونی که با تیر زدمش افتاد همونی که با تمام وجودم میپرستمش
سه تا تیر زدمش سه تا
داد زدم
ییبو : اون موتور لعنتی منو بیارید
باید پیداش کنم باید مطمئن بشم که ژان با من این کارو نکرده . اون گفت منو دوس داره امکان نداره منو بازی داده باشه
سونگ می انگار خشکش زده بود هیچ حرکتی نمیکرد
تا اومدم سوار موتور بشم سونگ می دستم گرفت کشیدم طرف دیوار با عصبانیت دستبند از دستم بیرون کشید
سونگ می : خوب گوش کن ییبو من پسرم رو تازه پیدا کردم حتی اگه بدترین ادم روی زمین هم باشه نمیزارم ازم بگیریش
ییبو : من بگیرمش . لعنتی من .سه تا تیر زدمش سه تا ! من احمق به عشقم سه تا تیر زدم .کسی که من براش میمیرم منو بازی داده منو مسخره کرده لعنتی اینا همش نقشه بوده
گوشیم رو برداشتم شروع کردم به زنگ زدن به ژان ولی جواب نمیداد خواهش میکنم خواهش میکنم جواب بده

( از زبان ژان )    قبل از انجام معامله
ژان : خوب گوش کن جکسون من میرم داخل اگه مشکلی پیش اومد تو خودتو به من میرسونی فهمیدی
جکسون : ژان بزار من برم
ژان : حرف نباشه همین که گفتم
جکسون : ولی...
ژان : نمیخوام چیزی بشنوم همه جا رو زیر نظر بگیر
جکسون عصبی دستی توی موهاش کشید سری تکان داد
جکسون : بهتره حرکت کنی
ماسک و کلاهم پوشیدم سوار ماشین شدیم حدود یه ربع بعد به بندر رسیدیم ویلیام زودتر رسیده بود در ماشین برام باز کردن به طرفشون رفتیم همین که خواستیم صحبت کنیم از همه طرف شروع به تیر اندازی کردن
لعنتی چطوری خبردار شدن لاستیک ماشین ها تمام پنچر شده بود نمیتونستم اجازه بدم منو بگیرین
صدای جکسون توی بی سیم توی گوشم پیچید
جکسون : ژان یه راه خروج سمت راستت هست من ده دقیقه دیگه بهت میرسم فقط سریع بدو
همه درگیر تیر اندازی بودن رو کردم به طرف افرادم
ژان : گیر نیافتین فهمیدن
شروع کردم به دویدن متوجه شدم که کسی منو داره تعقیب میکنه . سرعتم زیادتر کردم با شنیدن صدای تیر هم زمان سوزشی توی پام احساس کردم نزدیک بود به زمین بخورم خودم نگه داشتم به عقب برگشتم با دیدن ییبو انگار خون تو رگام یخ بست ماموریت امشبت گرفتن من بود

نه نمیزارم منو بگیری درد پاهام فراموش کردم من نمیخوام از دستت بدم لعنتی دوباره دویدم با تیر دومی که بهم شلیک کرد دیگه نمیتونستم نفس بکشم اشکام روی گونه هام ریخت
ییبو خواهش میکنم بزار برم لعنتی من بدون تو میمیرم
تا حرکت کردم تیر سوم به شانه هام زد روی زانوهام فرود اومدم نتونستم خودمو بگیرم افتادم رو زمین
کارم تموم بود نمیتونستم تو چشمای ییبو نگاه کنم خودم باید کار خودمو تموم کنم تا اومدم اسلحه رو از جیبیم بیرون بیارم
ماشینی کنارم ایستاد وجکسون به طرفم اومد بلندم کرد
توی ماشین نشستیم
جکسون : حرکت کننن..ژان خواهش میکنم خواهش میکنم جواب بده
چشمام باز کردم با چشمای اشکی که نمیتونستم کنترلشون کنم گفتم
ژان : ییبو بود
جکسون : اون عوضی میکشم لعنتیی
جکسون رو کرد به راننده داد زد
جکسون : تند تر ییبو میکشمتتت کثافت
با تمام توانم یقه جکسون گرفتم
ژان : هیچ غلطی نمیکنی عوضی هیچ غلطی نمیکنی جکسون قول بده کاریش نداشته باشی
اشکای جکسون رو دستم ریخت
جکسون : قول میدم
دوباره افتادم روی پاهای جکسون نفسم بالا نمیامد ای خدا چراا ؟چرا الان که همه چی خوب بود چرا باید اینجوری بشه دستم بالا اوردم با ندیدن دستبند توی دستم ترس تمام وجودم گرفت
جکسون: اینقدر تکان نخور
ژان : دستبندم افتاده اگه ییبو پیداش کنه میفهمه من بودم‌
جکسون : به درک که میفهمه حرف نزن داره ازت خون میره
میخواستم روی صندلی بشینم که درد توی کل تنم پیجید
خواهش میکنم پیداش نکنه خواهش میکنم
چشمام داشت بسته میشد که گوشیم زنگ خورد توان این نداشتم که گوشیم از جیبم بیرون بیارم
جکسون گوشیم بیرون اورد
جکسون با ترس بهم نگاه کرد

IDENTITY☠︎Место, где живут истории. Откройте их для себя