15

3.6K 682 25
                                    

ساعت هشت و سی هشت دقیقه ی شب بود و جونگکوک مشغول کار پاره وقتش بود ، که متوجه پسری در گوشه ی چشمش شد .

کیم تهیونگ ، همون پسری که تقريبا هر روز دنبال جونگکوک راه می افتاد ، یجورایی ترسناک بود ولی برای اون پسر خنده دار بود .

تهیونگ داشت همونطور توی کافه راه میرفت و چیزی هنوز سفارش نداده بود .

" چی میتونم براتون بیارم ؟ " جونگکوک پرسید

"چی ؟! " پسر با گنگ پرسید

"دوست دارید ماکا شلاکت سفید مارو امتحان کنید ؟ "

" حتما "

" خب دوست از شیر نارگیل باشه یا بادوم ؟"
جونگکوک پرسید

" شیر تو " (😐💔)

"چی عه  من ؟ " پسر با سرفه پرسید

"نارگیل گفتم نارگیل "

تهیونگ توی مرحله ی خیلی ناخوشايندی گیر کرده بود.

"خب مجموع میش-"

"من هیچ پولی نیوردم " تهیونگ حرف پسر رو غط کرد

"واقعا؟!"

"هی صدات رو پایین بیار ،کیوتی "

" من- "

"ششششش" تهیونگ انگشت هاشو رو لب  کوک گذاشت و باعث شد که اون پسر مثل لبو قرمز بشه و وقتی متوجه شد چیکار کردا سریع دستش رو از رو لب اون پسر برداشت .

"داره چه فاکی اتفاق میوفته توی لعنتی چی میخوای " جونگکوک پرسید

" که دوستت باشم " تهیونگ دروغ گفت (میدونیم 😐)

"دوست ؟! پس چرا زود تر نگفتی " و سکوتی پا برجا شد تا اینکه تهیونگ گفت
"بیچ خب من خاصم "

"همممم اوکی منم مثل یه دوست خوب برات حساب میکنم نوشیدنی رو " و نوشیدنی رو به ته داد

تهیونگ نوشیدنی رو برداشت و یه لبخند و یه تشکر به جونگکوک هدیه داد و رفت .

جونگکوک شروع به دراوردن پیشبند خود کرد الان شیفت اون تموم میشد وسایلش رو ورداشت و مثل همیشه تهیونگ شروع کرد به دنبال کردنش .

جونگکوک وایساد و باعث شد ته به یکی برخورد کنه
"منو دنبال میکنی ؟"

"نه " دوباره به اون پسر دروغ گفت

"دروغگو "

"...باشههه فهمیدییی " تهیونگ دستاشو رو به هوا گرفت

"چرا "

"تاریکه و من دلم نمی خواد تنها راه خوابگاه رو طی کنم "

"خب این خیلی بده چون من قراره با ماشین برم " گفت و کلید ماشینش رو دراورد .

تهیونگ لبخند معصومانه ای زد "می تونم منم بیام ؟"

جونگکوک بعد اینکه فکر کرد اجازه داد تا تهیونگ سوار ماشینش بشه و خبر نداشت که تو دل اون پسر چه هیجانی عه .

"به خوابگاه میری ؟ " جونگکوگ از ته پرسيد و ته هم سرش رو به نشانه ی مثبت تکون داد

.
.
.
.
ته خیلی خوشحال شد وقتی فهمید خوابگاهش چند طبقه پایینتر از خوابگاه جونگکوکه و بعد اینکه جونگکوک رفت شروع کرد به رقصیدن در خیابون .

End of part 15

𝗍𝖾𝗑𝗍 𝗆𝖾ˢᵗᵘᵖⁱᵈ(complete)Where stories live. Discover now