31

2.7K 504 5
                                    

حدود بیست دقیقه بود که روی نیمکت نشسته بود خب احساس میکرد کمی بهتره.

بلند شد که بره از جونگکوک معذرت خواهی کنه و راهی خوابگاه شده بور که یهو صدایی خوشحالی رو از دور شنید.

"تهیونگییییییی "

شخصی که با فریاد خوشحالی نزدیک تهیونگ میشد سر انجام به ته رسید و اونو محکم بغل کرد که باعث زمین خوردنش شد .

"یاا هوبی چی- " تهیونگ قبل از اینکه دست هاشو دور هوسوک بپیچه گفت و خندید سپس هردوشون بلند شدن و خاک هایی که بر اثر غلت خوردن رو زمین روی لباس هاشون نشسته بود رو تکون دادن.

"هی کجا بودی نه جواب پیامم رو میدادی نه چیزی " تهیونگ گفت‌‌.

آخرین باری که باهم صحبت کرده بودن موقع ای بود که تهیونگ شماره ی جیمین رو میخواست فکر جیمین یک لحظه اون رو به لرزه انداخت.

"ساری،من سعی داشتم فیلم تو وان ببینم که بچم غرق شد و چون خارج شهر بودم نتونستم گوشی بگیرم "

"آهاااا پس گوشیت به فاک رفت ؟ " تهیونگ با خنده گفت و هوسوک رو بغل کرد.

هوسوک احساس کرد یه چیزی درست نیست پس عقب کشید .

"ته خوبی "

"منظورت چیه؟ "

"چیزی شده تو هیچ وقت بغلم نمی کردی همش ew میکردی "

"خب من فقط دلم برات تنگ شده بود " تهیونگ با خنده گفت.

هوسوک به تهیونگ نزدیک شد و درحالی که یه اینچ با صورت ته فاصله داشت گفت "آره جون عمت "

تهیونگ به عقب خم شد و گفت "بیچ من دروغ نمی گم"

"مطمئنم یکی دلت رو شکونده بگو برم بکشمش کدوم دختره ؟ اینجاست ؟ "

"هی هوسوک نمی دونی گیم ؟ "

"میدونم ته داشتم شوخی میکردم " موهای ته رو بهم ریخت و ادامه داد " فقط بهم بگو چی شده "

تهیونگ آهی کشید و ماجرا رو برای هوسوک‌ تعریف کرد البته یکمش رو 🤏

هوسوک ابروهاش رو بالا داد و چشماش رو چرخوند "خب بهش اهمیت نده دیگه "

"اگه میتونستم این کارو میکردم هوب "

"ته " هوسوک دست تهیونگ رو گرفت و ادامه داد "با من بیا خوشحال ترت میکنم "

"هی کجا " تهیونگ پرسید.

"میریم خودمون رو سرگرم کنیم "

End of part 31

واو چقدر شرط ها زود رسیده بود 🤌

𝗍𝖾𝗑𝗍 𝗆𝖾ˢᵗᵘᵖⁱᵈ(complete)Donde viven las historias. Descúbrelo ahora