20

3K 591 11
                                    

ساعت دقیقا هفت و بیست دقیقه بود و زنگ هشدار قطع نمی شد .

"خدای من این این لعنتی رو خاموش کنه "تهیونگ درحالی که چشماش رو می مالید غر زد جونگکوک قبل اینکه توجه کنه کی کنارشه از روی تخت بلند شد .

"وات د فاک مگه من به تو نگفتم ساعت شیش برو ؟! "

ی " ( اینجا نویسنده خودش کلمه رو بزرگ و کوچیک نوشته بود "whEn " ) وقتی فهمید تو اتاق کراششه از رو تخت پاشد " فاک من نمی دونم چیجوری اومدم و اهمیتی نمی دم ....جانگکوک ما سکس کردیم !؟ "

"نه.معلومه که نه " جونگکوک جواب داد

"پس من اینجا چیکار میکنم ؟! "

"تو مست بودی و از اتاقم بیرون نمی رفتی "

"دروغ "

"دروغ نمی گم "

"داری میگی "

"اگه میدونستی چرا پرسیدی "

تهیونگ کتش رو ورداشت و قبل رفتن گفت " من باید برم بای "

بعد رفتن رو پسر رو تخت دراز کشید و به شب گذشته فکر کرد ، براش سوال بود که چجوری اون پسر گرایش چندین ساله شو زیر سوال برده .

خواست بلند شه دنبال گوشیش بگرده که نامجون ( هم اتاقیش )وارد اتاق شد .

"اون پسر کی بود ؟ باهاش خوابیدی ؟ " نامجون با پوز خند گفت .

"فاک آف نامجون "

"باشه بابا نخور مارو " گفت و به سمت دستشویی رفت .

جونگکوک واقعا نمی دونست چی عه ، گی ؟ استریت ؟ بایسکشوال (علاقه به دو جنس ) گیج بود کمک میخواست .

Daddy : هی
Daddy : یو
Daddy : بیداری ؟

وقتی هر پیامی رو سند میکرد میتونست لرزش رو زیر پتو حس کنه ، پاشد و پتو رو بلند کرد یه موبایل رو دید .

"احمق ، تلفنش رو جا گذاشته " جونگکوک با خودش زمزمه کرد و گوشی رو کنارش گذاشت و رفت تو صفحه ی چت .

Daddy : لعنتی من به کمکت نیاز دارم
Daddy : یو پیس آف شت (خارجیش قشنگ تره ولی حالا : تو تیکه ای از گوه ای )
Daddy : وات د فاک

جونگکوک خیلی مشکوک شد با هر پیام او گوشی ته هم ویبره می رفت ديگه نتونست تحمل کنه و گوشی رو برداشت زمان پیام ها نوشته ی پیام ها کاملا یکی بودن " فاک خدای من " و با خودش فکر کرد که من اونقدر خر بودم هیچ وقت لحن تهیونگ رو با t یکی نکردم .
"من لعنتی نمی تونم باورش کنم "

(خب یسسس بلاخرهههه )

End of part 20

𝗍𝖾𝗑𝗍 𝗆𝖾ˢᵗᵘᵖⁱᵈ(complete)Where stories live. Discover now