1

2.2K 397 27
                                    

تهیونگ گیج بود فکر میکرد شوخی اوریله ولی لعنتی الان که اوریل نبود.

"شوخی میکنی !!! " فاک اون به هیچ عنوان این لعنتی رو باور نمی کرد.

دختر خندید " نه چرا باید شوخی کنم "

تهیونگ به مرد رو تخت نگاه کرد چجوری باید شکنجش میکرد مهم نیست لعنتی الان اون خدااا

"تو هم اتاقیش هستی یادمه یکی به نام نامجون بود. " دختر آهسته گفت

"من نمی دونم چیم " تهیونگ درحالی که به پاکت نگاه میکرد گفت.

سپس او با اندوه و تقریبا عصبی به دختر گفت " برات بیدارش میکنم "

تهیونگ پاکت رو روی میز گذاشت و به پسر نزدیک شد و تکانش داد.

"بیدار شو " لحنش بیشتر حرصی بود تا ناراحت.

دوباره پسر رو تکون داد.

جونگکوک چشماش رو به آرومی باز کرد و وقتی چشم های غمگین پسرش رو دید احساس نگرانی کرد.

"چی شده بیبی بوی " جونگکوک درحالی که به آرومی از رو تخت بلند میشد گفت.

"منو اونطوری صدا نکن جونگکوک " تهیونگ درحالی گفت که سعی میکرد اشک نریزه.

"لعنتی چرا قبل اینکه بهت نزدیک شم و باهات بخوابم بهم نگفتی دوست دختر داری " نگاه ناراحت تهیونگ به نگاه عصبی تبدیل شد.

"دوست دخترم ته منظورت چیه من دوست دختر ندارم " جونگکوک کاملا گیج شده بود.

"پس یونمی کیه "

جونگکوک یه لحظه مکس کرد واقعا میخواست سرش رو بکوبه به دیوار.

جونگکوک از تخت بلند و پرسید " اینجاست ؟ "

"به سوال لعنتی من جواب بده "

"تهیونگ میتونم توضیح بدم اونطوری که فکر میکنی نیست " جونگکوک به آرومی گفت.

تهیونگ فکر میکرد جونگکوک قرار بهونه های الکی بیاره.

با بغضی که داشت گوشیش رو برداشت و از اتاق بیرون رفت ولی جونگکوک دنبالش نرفت چون باید یه درس حسابی به خواهر احمقش میداد.

"یونمی چرا به دوست پسرم میگی دوست دخترمی آخه لعنتی " جونگکوک با عصبانیت گفت.

End of part 1 s²

دلم نیومد نذارم

𝗍𝖾𝗑𝗍 𝗆𝖾ˢᵗᵘᵖⁱᵈ(complete)Where stories live. Discover now