34

2.6K 488 16
                                    

ساعت نه بود اون دوتا سه ساعت بود که توی بار بودن.

فکر میکنین چیکار میکردن ؟ میرقصیدن مینوشیدن خیال پردازی میکردن .

هوسوک میخواست کم بنوشه چون قرار بود حواسش به ته باشه ولی الان کاملا گیج بود.

دیگه خسته شده بود و میخواست برگرده خونه ولی تهیونگ نمی خواست ، اون ژاکت هوسوک رو بغل کرد و مثل یه بچه غر زد.

هوسوک داشت دیوونه میشد آخه لعنتی کی میتونه انقدر کیوت باشه .

"اوک اوک من میرم اونجا میشینم " هوسوک گفت و روی یکی از صندلی های ته سالن نشست.

تهیونگ گوشیش رو در اورد و بادیدن کسی که پیام داده خیلی ذوق کرد.

Taehyung: کوووووووووکی
Taehyung: کوکو دلم برات تنگ شد
Taehyung: کوکو ؟

Jungkook: دلم من بیشتر برات تنگ شده کوچولو ولی.....تو مستی ؟

Taehyung: من ؟ نهههههه

Jungkook: خب پس هستی
Jungkook: کجایی
Jungkook: نگو بهم تو اون بار کوفتی هستی

Taehyung: من ؟ نههه من خونه آقا گرگم

Jungkook: الان میام

Taehyung: چلاااا

Jungkook: ممکنه اونجا چیزیت بشه

Taehyung: دوستم اینجاست کووووکووو

Jungkook: من هنوزنم میام

Taehyung: میای منو میبوسی ؟

Jungkook: اگه بخوای آره

Taehyung: اوتی بیا

End of part 34

𝗍𝖾𝗑𝗍 𝗆𝖾ˢᵗᵘᵖⁱᵈ(complete)Where stories live. Discover now