16

3.5K 652 24
                                    

"آههههه آره ه-همون جا "
"م-حکمتر "
"مممم"

" یو بیدار شو لعنت بهت " یونگی تقريبا فریاد زد .

تهیونگ یهو چشماش رو باز کرد ، عصبی شد ، نه تنها به این دلیل که یونگی اونو بیدار کرده بلکه اون تو رویای شگفت انگیزی بود که با کراشش بود .

"چرا اینکارو باهام میکنیییی " عصبی پرسید و چشمانش رو پاک کرد .

" توی لعنتی چرا تو خواب ناله میکردی " یونگی پرسید .

تهیونگ به پشت سرش رو خاروند و گفت " تو یه چیز دیگه شنیدی فکر کنم  "

" من میدونم چی شنیدم " اون گفت در حالی که تختش رو به عنوان یه تکیه گاه برای پوشیدن کفشش استفاده میکرد .

"من این دفعه بیدارت کردم ها " یونگی گفت

"یه بار بیدارم کردی حالا " اون پسر زیر لب زمزمه کرد

"خب دیگه من باید برم " گفت و از اتاقشون بیرون رفت .

تهیونگ شروع به آماده شدن کرد و مطمئن شد که بعد رفتن در اتاق رو قفل میکند .

وقتی داشت در اتاق رو قفل میکرد دید که جونگکوک داره از اتاقش خارج میشه او به سرعت یه لبخند زد و به اون پسر سلام داد .

" اگه قرار حرف های ترسناک بزنی ، من قصد ندارم باهات حرف بزنم " جونگکوک علام کرد .

تهیونگ دستی به موهاش زد و با تمسخر گفت " کدوم احمقی گفته من چیز های ترسناک میگم ؟"

"تو همیشه وفتی باهامی چیز های ترسناک مگی کسی نگفته " پسر جواب داد .

"احمق اونا حرف های ترسناک نیستن تعریفن تعریف " بعد این حرف تهیونگ جلو راه افتاد و رفت .

(گایز اینجا اسم تهیونگ شده dork معنیش یه چیزی تو مایه های احمق و دست پا چلفتی عه )

Dork : کراش تایمممممم

جونگکوک به محض دریافت اعلان گوشیش رو دراورد .

Daddy : چی ؟

هر دو درحال دریافت اعلان بودن . با این حال ، هر دو احمق بودن نمی تونستن بفهمن که به یکدیگر پیام میدن .

Dork : من دارم باهاش قدم میزنم
Dork : و یکم بیچ بازی در میاره

Daddy : چی چی در میاره ؟

Dork : بیچ بازی در میاره

Daddy : ببین من باید برم منم دارم با یکی قدم میزنم

Dork : هیییی بگو دور شه ازتتتت تو مال منییییی

Daddy : نه نیستم

Dork : هستی

Daddy : نه

Dork : آره

Daddy : بای

وقتی جونگکوک ازش خدافظی کرد گوشیش رو خاموش کرد و دستاش رو ضربدری کرد.

"هی میای بعد کلاس بریم بیرون ؟ " تهیونگ پرسید جونگکوک اول فکر کرد اونقدر هاهم فکر بدی نبود پس تائید کرد و راه هاشون رو جدا کردن و تهیونگ هنوز نتونسته بود پارتی ی زیر دلش رو کنترل کنه .

End of part 16

𝗍𝖾𝗑𝗍 𝗆𝖾ˢᵗᵘᵖⁱᵈ(complete)Where stories live. Discover now