33

2.6K 479 23
                                    

Jungkook: کجایی ؟
Jungkook: فکر میکنم تا الان آروم شده باشی
Jungkook: یادت رفته ؟
Jungkook: فکر میکنم یادت رفته الان میام اتاقت
Jungkook: اههه اتاقت کجاست
Jungkook: آها تو با یونگی هم اتاقی بودی
Jungkook: احساس میکنم دارم با خودم حرف میزنم

جونگکوک تلفنش رو خاموش کرد و به سمت اتاق یونگی رفت.

اول در زد صدرصد نمی خواست با صحنه ای که تهیونگ دیده رو به رو شه.

"در بازه " یونگی از طرف دیگر گفت.

جونگکوک در رو باز کرد و یونگی و جیمین که درحال تلويزيون دیدن بودن رو دید.

یونگی پیرهن نداشت ولی شلوارش تنش بود و جیمین به سینه اش تکیه داده بود.

"چی شده مرد ؟ " یونگی پرسید.

"تهیونگ کجاست ؟"

"من از کجا باید بدونم "

"تو هم اتاقی لعنتیش هستی"

جونگکوک روی یکی از تخت ها نشست که یهو افتاد .

"لعنتی فاک بهتون با تخت چیکار کردید"

"......خوب چیزه "

جونگکوک با یاد اوردن حرف تهیونگ در مورد تخت حرف یونگی رو قطع کرد "ولش کن اومد بهم خبر بده " و از اتاق بیرون رفت.








تهیونگ و هوسوک توی همه این دور ها تلاش میکردن که نخندن هر دو ی اونها حداقل ۱۵ شات رو نوشیده بودن و به خاطر همین تهیونگ بدجور مست بود.

توی مستی تهیونگ خیلی چیز تغییر نمی کرد توجه داشته باشین این حرف خودشه چون مستیش یادش نمی یاد.

اون تبدیل به یه بچه ی پنج ساله میشه و به همه میگه ددی .

اون دو پسر به زمین رقص رفتن و شروع به رقص کردن.

تهیونگ هنگام رقص احساس کرد دست های یه نفر دورشه برگشت و متوجه شد اون مرد واقعا زیبا بود و خوش تیپ تهیونگ دستاشو دور اون مرد حلقه کرد و اجازه اون پسر مثل وحشی ها به لب هاش حمله کنه و سپس به گردن زیبای تهیونگ حمله ور شد و روش بوسه های نرم میذاشت و باعث ناله ی تهیونگ میشد اما تهیونگ تموم این مدت به یه نفر فکر میکرد.

"ممم جونگکوک " تهیونگ آروم با ناله گفت .

مرد بلافاصله با گیجی عقب کشید.
_جونگکوک ؟

تهیونگ از دنیایی که بود خارج شد.

"اوه-من ببخشید "

تهیونگ خواست بره که اون مرد دستش رو گرفت
_عزیزم داشت خوب پیش میرفت که چی شد ؟.

"ببخشید من دویت پسر دارم "تهیونگ دروغ  گفت اون حتی نمی دونست برای جونگکوک چیه .

"اون قرار نیست بفهمه "پسر با پوزخند گفت.

هوسوک دست تهیونگ رو گرفت و از اون پسر دور کرد. " در واقع من الان فهمیدم پس گورت رو گم کن "

پسر تمسخر کرد و رفت .

این چیز عادی بود به هر حال هر وقت این شرایط پیش میومد اونا بهم کمک میکردن.

"خوبی ؟ " هوسوک پرسید.

"آره یه لحظه زد به سرم " دیگری پاسخ داد.

تهیونگ دست هوسوک رو کشید و به سمت پیشخوان بار برد و دوتا شات دیگه سفارش داد.

"ته من واقعا مستم و باید حواسمم به تو باشه " و لیوان رو پس زد.

پس تهیونگ هر دو شات رو باهم سر کشید که باعث شد یکمش رو گردش بریزه .

End of part 33

𝗍𝖾𝗑𝗍 𝗆𝖾ˢᵗᵘᵖⁱᵈ(complete)Where stories live. Discover now