the end

2.3K 345 40
                                    

Tae 💘 : توی عوضی
Tae 💘 : میخوام بکشمت جونگکوک دوباره چه دروغی داری بکی؟

Kooki : ته

Tae 💘 : با کی ای ؟

Kooki : ته ته من با کسی بیرون نیستم
Kooki : فقط داشتم شوخی میکردم بیبی
Kooki : پشت سرت رو نگاه کن

تهیونگ با گیجی چند ثانیه به متن جونگکوک خیره شد و آروم برگشت دید که جونگکوک اونجا وایساده و  پلاستیکی و دست گلی دستشه.

تهیونگ احساس کرد که قلبش یه لحظه نزد لب پاینش شروع کرد به لرزیدن و دو قطره اشک سرازیر شد.

اون فورا جونگکوک رو بغل کرد. جونگکوک یه لحظه شوکه شد و اونم تهیونگ رو محکم بغل کرد.

جونگکوک بوسه ای روی پیشونی پسر زد و دست گل رو به تهیونگ داد.

"اینا واقعا خوشگلن " تهیونگ با لبخند گفت.

"خوشحالم که دوستشون داری "

اونها سوار ماشین شدن .

"اون پلاستیکه چیه " تهیونگ پرسید.

"غذا "

" آها فکر کردم میریم رستوران یا همچین جایی "

"دوست داری به موسیقی گوش بدی ؟ " گفت و دست ته رو گرفت .

"اوهم خیلی خیلی دوست دارم "

طولی نکشید که اونا به مقصد رسیدن وقتی خواستن پیاده شن جونگکوک چشم های تهیونگ رو گرفت.

"هی هی چیکار میکنی "

"وایسا الان میفهمی "

بعد از کمی قدم زدن به چمن زار بغل رود خونه ای رسیدن جونگکوک دست هاشو برداشت و وقتی تهیونگ اون منظره دید شکه شد اونجا واقعا قشنگ بود.

جونگکوک از کیسه یک پتوی قرمز و سفید چهارخونه بیرون اورد سپس هر دوی اونها روی پتو نشستن.

تهیونگ چشم هاش دنبال اون غذا های خوش مزه بود خب بچه حق داره شما کیمچی ، سالاد ، میوه ، پنکیک و خیلی چیز های دیگه ببینید دهنتون آب نمی اوفته ؟

"اینقدر نگاه نکن بخور " جونگکوک با خنده گفت و تهیونگ سریع ناخونک به پنکیک زد .

"این خیلیییی خوش مزه ست از کجا گرفتی "

"پنکیک رو خودم درست کردم "

"چینجااااا خیلییی خوشم اومد باید هر روز برام ازینا درست کنی "

تهیونگ دو لپی پنکیک رو میخورد و حواسش به عسلی که گوشه ی لبش چسبیده بود نبود ولی جونگکوک دو دل بود که برش داره یا نه ولی بلاخره برش داشت و لیسید.

پسر سریعا سرخ شد "یاااا چیکار میکنی "

"واییی نگاهش کن چیجوری سرخ شده " جونگکوک گفت و تهیونگ نگاهش رو دزدید.

میدونید جونگکوک خیلی خوشحال بود که تهیونگ رو داره حتی تصور اینکه بدون اون چجوری زندگی میکرد حالش بهم میخورد.

جونگکوک جعبه ای از توی کیسه در اورد.

"ا-این چیه "

"حلقه های قول من میخوام بهم قول بدیم که هر چی هم بشه همو ترک نکنیم " جونگکوک گفت و آروم انگشتر رو در اورد و تو دست تهیونگ کرد.

"کوکی این خیلی....ممنونم " تهیونگ گفت و جونگکوک رو بوسه بارون کرد.

"کیم فاکینگ تهیونگ من خیلی دوست دارم "

"هییی منم تورو دوست دارم کوچولو "

"ریلی کوچولو ؟ "

"اوهم کو- " تهیونگ نتونست جمله شو کامل کنه چون جونگکوک شروع کرده بود به قلقلک دادنش

"بسهههه تسلیممممم " تهیونگ گفت و جونگکوک تمومش کرد.

"میتونم یه چیزی بپرسم جونگو ؟ "

"هوم ؟ "

"چی شد که گی شدی "

"تهیونگ اگه میخوای خجالتم بدی به خدا قسم نادیده ات میگیرم "

"نمی تونی "

"چرا نمی تونم ؟ "

"چون دوسم داری "

جونگکوک بوسه ای رو لب های تهیونگ گذاشت "هممم حالا داری از عشقم سو استفاده میکنی آقای کیم ؟ "

"بله بله آقای جئون عاشق " تهیونگ گفت و بوسه ای به لب پسر زد.

خب میدونید این پایان داستان ما بود ولی برای اونا پایانی وجود نداره.

پایان .

ممنونم که این چت استوری خوندید خودم یه لحظه دلم گرفت *فین
اینم از این منتظر استوری باشید بدرود 🤍🌌

𝗍𝖾𝗑𝗍 𝗆𝖾ˢᵗᵘᵖⁱᵈ(complete)Where stories live. Discover now