after story

1.7K 257 8
                                    

"آقای جئون پاشووو لطفاااا پاشوووو "امروز میخواستم جونگکوک رو اذیت کنم چرا ؟ نمد چون دلم میخواست.

"ته توروخدا بزار یکم بخوابم " جونگکوک با صدای بم شدش گفت.

"نمی خوام چرا باید این کارو کنم پاشو حوصله م سر رفتههههه کوکی کوکی " خب مثل اینکه قراره نبود اینطوری بیدار بشه خب من هم یه فکر بهتر داشتم.

رفت از طبقه پایین خونه مون و از مخفی گاهم لباس خدمتکاری ای که چند روز پیش خرید بودم  رو ورداشتم فکر بدی نبود درسته؟

لباس رو پوشیدم.

الحق که همه چی بهم می اومد حالا وقت چی بود دیوونه کردن کوک

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

الحق که همه چی بهم می اومد حالا وقت چی بود دیوونه کردن کوک.

اممم حساس میکنم کافی نی میخوام کوک بیشتر اذیت شه.(دشمنی داره پسرم باهاش😂)

دستبند فکر عالیییی ای بود.

با آروم ترین حالت ممکن رفتم بالا سر جونگکوک میدونست که این خرس به این راحتی بیدار نمی شه پس راحت کارمو کردم.

وقتی مطمئن شدم دست های کوک بستس آروم شروع کردم به کنار زدن پتو از رو کوک.

هان چرا دژاوو داشتم نکنه قبلا هم این کارو باهاش کرده باشم...؟ (کردی خبر نداری😂)

بیخیالش بیا از غذامون لذت ببریم.

لوب رو از تو کشو در اوردم و سوراخم رو چرب کردم لذت داشت ولی نمی شه با لذتی که جونگکوک بهم میداد مقایسش کرد.

شلوار و باکسر کوک رو در اوردم وقتش بود که کوکی کوچولو یا شاید کوکی بزرگه بره تو جاش.

چند روز بود که باهم نخوابیده بودیم به خاطر همین یکم برام سخت بود.

شروع کردم خودشو بالا و پایین تکون دادن ناله هاشو بدون هیچ شرمی آزاد میکرد‌.

ماشالا دیک جوجوم هم زده بالا سرعتمو بیشتر کردم که احساس کردم چشم هاش رو باز کرده.

"فاک این دیگ- اهه چه وضعی عه "

نزدیک گوشاش زمزمه کردم " دلم دیک ددی رو میخواست نمی تونستم داشته باشمش "

میدونستم دیکش داره داخلم بزرگتر میشه.

"لعنتی چرا دستام بستس " گفت و سعی کرد بازشون کنه.

"اه ته ته دست های بسته ی ددی رو دوست داره " گفتم و خودم رو بیشتر بالا پایین کردم لباسم رو دادم بالا و نیپل هامو لمس کردم.

"اه اه ددییی حس خوبی داره "

"فاک " سعی میکرد خودش رو با دست های بستش تکون بده .

نزدیک بودم اونم نزدیک بود خودمون بیشتر تکون میدادیم دلم لباش رو میخواست نزدیک لب هاش شدم و یه بوسه ازش گرفتم.

داخلم کام شد که منم اومدم خواستم بلند شم که با یه حرکت دستبند رو پاره کرد روم خیمه زد.

"بیبی چی فکر کردی با یه پلاستیک مسخره منو میبندی و من از لمس کردنت محروم‌ میکنی؟ هممم جالبه اگه اینطوری *منم تا فردا بفاکت میدم *" (از ستاره رو زمزمه کرد)

"منم همینو میخوام که " خب اینم از این یه دیک شق دیگه برای راند بعدی.

_________________

های های
اینم افتر استوری این فیک.



𝗍𝖾𝗑𝗍 𝗆𝖾ˢᵗᵘᵖⁱᵈ(complete)Where stories live. Discover now