13

1.9K 340 28
                                    

صبح جونگکوک با صدای در بیدار شد اون انگیزه ای برای بلند شدن نداشت حتی یدونه.

صدای در بیشتر شد.

"کوکیییی "

جونگکوک هنگام بلند شدن آهی خشن بیرون داد.

"کوکی بیا بیرون من برات یه چیزی گرفتم "

"خفش کنننن " نامجون خواب آلود گفت.

جونگکوک به سمت در رفت و بازش کرد.
"یونمی اول صبحی چی میخوای لعنتی "

"اوااا برات تیشرت خریدم " یونمی گفت و اوند داخل روی صندلی نشست .

"ببین کوکی خوشگل رو یکیش نوشته جونگکوک رو یکیش یونمی "
یونمی پیرهن رو دست پسر داد.

"متاسفم "

"هوم ؟ چی شده کوکی "

"یونمی ما باید جدا شیم " بعد از جمله ی جونگکوک سکوتی برقرار شد.

"کوک اینطوری نکن شوخی جالبی نیست "
ولی صورت جونگکوک کاملا جدی بود.

"من شوخی نمی کنم ما چهار سال از هم دور بودیم احساسات لعنتی من تغییر کرده " جونگکوک با حرص گفت.

"عزیز- "

"یونمی بس کن لطفا بس کن کسی که عاشقشم به خاطر تو ترکم کرده "

"لطفا بگو شوخی عه " یونمی با گریه گفت.

"یونمی لطفا درکم کن من عاشق اون پسر شدم "

یونمی به جونگکوک نزدیک شد و بغلش کرد "هقق اگه تو..اینطور میخوای باشه جونگکوکی باشه "

جونگکوک از یونمی جدا شد یونمی لبخند دردناکی زد و از اتاق بیرون رفت.

End of part 13 s²

نظرم عوض شد نمی کشمت 🚶‍♀️

𝗍𝖾𝗑𝗍 𝗆𝖾ˢᵗᵘᵖⁱᵈ(complete)Where stories live. Discover now