هِی (: 🖐🏻
خب صادقانه، من هیچوقت فکر نمیکردم یه روز بازم اینجا باشم، اما امروز دوباره هستم، همینجام... پیشتون.
یهمدتی بود که خیلی احساس دلتنگی میکردم و دوست داشتم که بتونم اینجا باشم، همهاش احساس دلتنگی داشتم و یهجور بدهکاری به واتپد و بچههاش که همیشه واسهام خیلی ارزش داشتن و بهترین روزای نوجوونیمو باهاشون گذرونده بودم.
حالا اگه بدونید من با چه مصیبتی تونستم وارد اکانتم بشم. مدت زیادی گذشته بود... من پسوردم رو فراموش کرده بودم، پسورد جیمیلی که باهاش توو واتپد، اکانت ساخته بودم رو هم فراموش کرده بودم، خطی که باهاش جیمیل ساخته بودم که چون به نام نبود، یهمدتی بود که ازش خبر نداشتم. اما اونقدر دلتنگتون بودم که هرجور امکان داشت خودم رو به همینجایی که الان هستم، رسوندم تا این متن رو واسهتون بنویسم.
خیلیهاتون ازم خواسته بودید "if you only knew" رو ادامه بدم که باید بگم متأسفانه امکانپذیر نیست.
چون ۱) تعریف از خود نباشه، اما من قلمم توو این مدت اونقدر تغییر کرده که نوشتههای قبلیم، برام خندهدار شدن و اگه بخوام از اینجا ادامه بدم، اصلاً باهم جور در نمیآن.
۲) سه سال گذشته... دقیق یادم نمیآد میخواستم با شخصیتهاش چیکار کنم و همینطور این رو هم بگم که من با اجازهتون، ایدهی کُلیشو واسه رمانم که الان در حال تایپه، به کار بردم (:
برا همینم، ادامهی این فف امکانپذیر نمیتونه که باشه.
اما...
اما...
اما...من یه ایدهی جدید دارم که احساس میکنم باهاش میتونم بدهکاریمو باهاتون صاف کنم.
ایدهای که نزدیک به واقعیته... و یهجورایی، الهامگرفته از بعضی از اتفاقهای واقعی بعد از اینه که پسرا تصمیم گرفتن به استراحت "۱۸ ماهه" برن (:
اما خب همهجاش قرار نیست حقیقت داشته باشه و جنبهی داستانی هم داره که خیلی جذابترش کنه.
من دربارهی همینالان صحبت نمیکنم. چون بهشدت سرم شلوغه... چند ماه دیگه که تایپ رمانم رو به یه نقطهی مشخص رسوندم و سرم خلوتتر شد، اگه بخوام همچین ففی رو بنویسم و تا آخر هم ادامهاش بدم، شماها پایهاید یا نه؟ (:
از اون ففهای غیرقابل پیشبینی، یهچیزی که مطمئنم خوشتون میآد ازش. به دوستانتون هم اطلاع بدید که اگه خواستن، این پست رو ببینن و نظرشون رو بدن.
سؤالی داشتید، بپرسید. من حتماً جواب میدم.
خب حالا، شماها بگید، من بمونم یا برم؟ (: