16

9.6K 1.3K 647
                                    


با نوری که از پنجره داخل اتاق اومده بود آورم چشمام رو باز کردم. سنگینیه چیزی رو ، روم حس کردم. چشمام رو با دستام مالیدم تا بهتر ببینم.

اوه.... اوه..... اوه.....

این هریه!

هری روی منه....

نه!

در واقع هری توی بغل منه!

دستام دور کمرشه و پاهامون توی هم قفل شدن. آب دهنم رو با صدا قورت دادم وقتی هری شروع به تکون خوردن کرد. بالاخره چشماش رو باز کرد و بعد از آنالیز کردن اطراف ، چشمای گرد شده ی خوشگل سبزش رو به مال من گره زد.

همون لحظه بود که من یه لحظه صدای قلبم رو نشنیدم!

هردومون بهم خیره شده بودیم....با همون چشم های درشت شده......
با همون حالتی که بودیم...کسی تکونی نمی‌خورد ، کسی حرفی نمیزد...تقریبا قلبم رو توی دهنم حس میکردم...اما نمی‌تونستم تموم بخورم.....

حدودا چند دقیقه گذشته بود که صدای همزمان گوشی هامون مثل یه شوک الکتریکی به هردومون وارد شد. انگار که تازه فهمیدیم چه اتفاقی افتاده....

هری خیلی سریع از روی من بلند شد ، موبایلش رو برداشت و از اتاق خارج شد. منم پتو رو کنار زدم و روی تخت نشستم. مغزم شروع به تجزیه و تحلیل کرد.

من و هری.... دیشب تو یه اتاق خوابیدیم.....روی یه تخت....ولی با فاصله....صبح بیدار شدیم....ولی تو بغل هم بودیم؟

فاک!

دیشب چه اتفاقی افتاد؟

صدای دوباره ای که از گوشیم بلند شد اجازه نداد مغزم به کارش که البته هیچ نتیجه ای هم نداره ، ادامه بده.

از روی میز برش داشتم. یه تماس بی پاسخ از زین و یه پیام هم از طرفش.

پیامی که برام فرستاد رو باز کردم:

زین:

"لویی.من متاسفم باشه؟ من نمیخواستم..... فقط فراموشش کن. باشه؟"

مغزم توانایی هضم همه این اتفاق ها رو نداره. پس فقط بدون جواب دادن به زین گوشیم رو سرجاش برگردوندم. از روی تخت بلند شدم و به دستشویی رفتم تا کارهای تکراری هر صبح رو انجام بدم. وقتی کارهام رو کاملا انجام دادم از دستشویی خارج شدم. هری رو توی اتاق ندیدم. موهام رو یکم درست کردم و از اتاق خارج شدم.

وقتی وارد هال شدم ، سریع به سمت آشپزخونه رفتم تا صبحونه رو آماده کنم. سر و صداهایی که میومد من رو بیشتر به طرف آشپزخونه کشید. وقتی وارد شدم ، آنه رو دیدم که مشغول درست کردن صبحونه بود و وقتی تموم می‌شد ، روبین اون رو به سالن غذا خوری می‌برد. با دیدن این صحنه یه لبخند گنده روی لبم نشست. با دیدن من اونها هم لبخند خوشگلشون رو تحویلم دادم.

Our Destiny (L.S)Where stories live. Discover now