97

9.2K 1K 1.7K
                                    

هشدار اول: ووت و کامنت رو فراموش نکنید وگرنه از آپ خبری نیست...😌

هشدار دوم: به چپتر های پایانی نزدیک میشیم... کم‌ کم خودتون رو آماده کنید...😞

.
.
.
.
.

Tune for this chapter:

What about us _ Pink  :) ❤

Cover by: Liam Payne ❤

.
.
.
.
.
.

What about us? What about all the times you said you had the answers? What about us? What about all the broken happy ever afters? What about us? What about all the plans that ended in disaster? What about love? What about trust? What about us...?

.
.
.
.
.
.
.

"ریچارد مُرده... من کُشتَمِش..."

هری با صدای گرفته و غمگینی گفت و من حس کردم نفس کشیدن واسم سخت شده.

این نمیتونه یه شوخی باشه.... میتونه...؟

"چ__چی؟"

"ریچارد... اون... لویی... من کُشتمش..."

هری حرفش رو تکرار کرد و از صداش معلوم بود که درحال گریه کردنه. میتونم حالتش رو تصور کنم ؛ اون ضعیف شده.

"تو کجایی؟"

پرسیدم و از روی تخت پریدم پایین. نمیدونم چطوری ولی پاهام من رو به سمت کمدِ لباس هام بردن.

"من... من کجام...؟ نمیدونم... شاید جهنم...؟"

هری با گیجی گفت و مثل دیوونه ها خندید ، اما بعد صدای گریش دوباره پشت تلفن پیچید.

"هری ، عزیزم. تو کجایی؟"

سوالم رو دوباره تکرار کردم و همونطور که سعی میکردم تماس رو قطع نکنم ، مشغول عوض کردن لباس هام شدم. دست هام میلرزیدن و همین هم باعثِ کم تر شدن سرعتِ عملم شده بود.

"من... توی عمارتم... پشت حیاطِ عمارت..."

یه نفس راحت کشیدم وقتی اون درست جوابم رو داد و از خدا خواستم مستخدم خونه متوجه چیزی نشده باشه. همین که این اتفاق سه صبح و پشت حیاط افتاده قضیه رو یکم بهتر از قبل میکنه.

"عزیزم. همونجا بمون. من دارم میام."

با استرس گفتم و سعی کردم با یه دست شلوار جینم رو تنم کنم. عرق سردی که روی بدنم نشسته بود رو حس میکردم.

"هری؟"

جوابی دریافت نکردم و بعد از چند لحظه تماس قطع شد. فقط صدای بوق های بی معنی توی گوشم پیچید.

"لعنتی!"

فریاد زدم و سعی کردم خشمم رو کنترل کنم. هیچ کنترلی روی خودم نداشتم و حتی نمیدونستم چه حسی دارم. فقط گوشیم رو روی تخت گذاشتم و دوباره حواسم رو به پوشیدن لباس هام دادم. نمیدونم چقدر زمان گذشته بود که خودم رو مقابل ماشینم دیدم.

Our Destiny (L.S)Where stories live. Discover now