به خودم تو آینه ی قدی اتاقم نگاه کردم.
(استایلش:)👇
وقتی از ظاهرم مطمعن شدم ، گوشیم رو برداشتم و به سمت در خروجی خونه رفتم. در خونه رو قفل کردم و کلید ها رو تو جیبم گذاشتم.از پله ها پایین رفتم و وقتی وارد حیاط خونه شدم ، راهم رو به سمت ماشین خودم بردم. با رسیدن بهش ، سوارش شدم. امروز هوا گرم شده بود ، پس بخاری رو روشن نکردم. من همین الانش هم یه تیشرت پوشیدم. آهنگ مورد علاقم رو پخش کردم و ماشین رو به حرکت در اوردم...
.....
_زود باشین سوار شین ، احمق ها!
من به نایل و لیام که بیرون خونه ی لیام ایستاده بودن و الکی میخندیدن ، گفتم.
اون دوتا دیوونه ، انگار از همین الان هم مستن!
لیام اومد و جلوی ماشین نشست ، نایل هم صندلی عقب رو برای نشستن انتخاب کرد.
_وووهووو! بزن بریم لویی!
نایل با هیجان گفت. دستاش رو تو هوا تکون داد.
+انگار خیلی خوشحالی نایلر.
من با خنده بهش گفتم. از آینه ی ماشین به صورتش نگاه میکردم.
_اون همین چند دقیقه پیش ، پیتزاش رو تموم کرده.
لیام با صدای آرومی گفت. مثلاً طوری که نایل نشنوه. ولی البته که اون شنید و چشماش رو برای لیام چرخوند.
خندیدم و دستام رو روی فرمون حلقه کردم. سرعتم رو بیشتر از قبل کردم.
+گایز...قبل از رفتن به کلاب ، باید بریم یه جای دیگه.
گفتم و به نگاه کوچولو به هردوتاشون انداختم.
_چرا؟
نایل سریع پرسید. کاملا جدی شده بود.
+چیزی هست که میخوام بهتون بگم و نمیخوام این اتفاق تو مستی بیفته. حالا بگید نظری دارین کجا بریم؟
من پرسیدم. حالا با سرعت کمتری رانندگی میکردم.
_پس فقط میخوای حرف بزنی؟